حیدر قائدی
فاطمه تورانی آخرین فرزند افراسیاب بر اساس نوشتههای سنگ قبرش در
سال ۱۲۷۷ شمسی (اواخر
عصر قاجار) در کردوان دشتی متولد شده و در سال ۱۳۸۴ پس از بیش از یک قرن زندگی دیده از جهان فرو بسته است و
در قبرستان بهشت اکبر اهرم به خاک سپرده شد.
نام مادر فاطمه، شیرین بانو
است که ماجرای زیبای ازدواج او با افراسیاب در نوشتهای که در روزنامه بامداد جنوب
در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲ از سوی اینجانب قلمی شد، بیان شده است.
نامبرده دارای چهار خواهر و یک برادر بوده که همگی رخ در نقاب خاک کشیدهاند. به
نقل از بزرگان خانواده و بازماندگان افراسیاب،
فاطمه از دوران کودکی دارای هوش و ذکاوت خاصی بوده است؛ بهگونهای که آثار اعمال
و رفتارش همیشه بیش از سن شناسنامهای او بروز میکرد. فاطمه شخصیت آرام و متفکرانه
داشت و شمهای از وجنات پدر در او هویدا بود. قبل از عزیمت افراسیاب به بندر محمره
(خرمشهر کنونی) فاطمه به سن تکلیف رسیده بود و خواستگارهای زیادی داشت.
یادآوری میشود نامبرده نیز همچون اغلب دختران همسن و سال خود در
آن زمان از سواد کافی برخوردار نبود. بههر حال افراسیاب قبل از اینکه برای دیدن شیخ
خزعل که رئیس قبیله بنیکعب خوزستان و از دوستان وی به شمار میرفت، عازم خوزستان
شود، از میان
خواستگاران فاطمه، حسن غلامی را که از اهالی گزدراز دشتی و فردی شجاع و با ایمان
بود، برای ازدواج با دخترش مناسب دید. حاصل این ازدواج، دو دختر به نامهای «هاجر»
و «طلعت» و یک پسر به نام «احمد» بود. پس از چندی همسر فاطمه به نوعی بیماری صعبالعلاج
مبتلا شد و از آنجایی که در آن هنگامه در روستای متبوعشان و حتی در شهرهای
همجوارشان امکانات کافی برای درمان وجود نداشت، پس از مدت کوتاهی درگذشت.
فاطمه بعد از درگذشت حسن،
برای مدت محدودی در قلعه دارابخان واقع در شنبه زندگی میکند تا اینکه بنا بر اقتضائات
زمان تصمیم به مهاجرت به اهرم محل زندگی خواهر بزرگش (معصومه) میگیرد و برای
ادامه زندگی به اهرم میرود. احمد پسر فاطمه بعد از فوت پدر همراه مادرش به اهرم میآید.
او در اهرم ازدواج کرده و صاحب چند فرزند دختر و پسر میشود. بعد نیست به گوشهای
کوتاه از شخصیت و توانایی و شجاعت احمد غلامی نوه افراسیاب در برخورد با مسائل
اجتماعی اشاره شود. او دارای سواد مکتبی بوده و از سواد کلاسیک بهرهای نداشت؛ اما
از هوش سرشاری برخوردار بود. احمد بهواسطه آشنایی با زبان عربی بنا به موقعیت، در
محاورات به زبان عربی صحبت میکرد. از سویی قرآن را نیز به خوبی تلاوت میکرد. او
به مدد حافظه خود، اشعار زیادی را از خمسه نظامی و شاهنامه فردوسی از برداشت و
شاهنامه را به شیوهای حماسی میخواند. وی همچنین طبعی لطیف و روان در سرودن شعر
داشت و حافظخوان فوقالعادهای بود. شهرت شناسنامهای احمد، غلامی است اما وی را
به نام تورانی میشناختند. در اهرم او را با لقب «احمد پیزن»
و در دیار دشتی وی را با لقب «احمد بادپا» میشناختند.
«پیزن» را از آن جهت میگفتند که در فصل زمستان با تبحری مثالزدنی
عرض رودخانه خروشان باهوش را در اهرم بهراحتی طی میکرد و راه عبور را برای سایرین
نیز مشخص میکرده است و «بادپا» نیز ملازم سرعت در پیاده پیمودن راههای طولانی بین
روستاها بوده که احمد در این خصوص از چابکی فوقالعاده برخوردار بوده است، برگردیم
به اصل موضوع.
بههر حال، بعد از فوت همسر
و دختران فاطمه و متعاقب آن مهاجرت به اهرم، فصل جدیدی از زندگی او آغاز میشود. نامبرده
با علی حسینیحقیقی فرزند حسنآغا که از افراد افراد شناختهشده و از بستگان زایر
سلیمان تنگستانی بهشمار میرفت، ازدواج و
زندگی جدیدی را در کنار همسر دومش آغاز میکند. پس از چندسال فاطمه همراه با همسرش
به آبادان مهاجرت میکند. علت مهاجرت را ناسازگاری با فامیل و بستگان بر سر املاک
و میراث گفتهاند؛ گویا حضور خواهر و سایر بستگان و نوادگان افراسیاب در خوزستان
سبب مهاجرت با آبادان بوده است. بههر روی، زندگی ساده در کنار همسر و در شهر
آبادان برای فاطمه آرامشی نسبی در پی داشت. حاصل این ازدواج یک دختر و یک پسر است.
با شروع جنگ ایران و عراق علی
حسینی به مسقطالراس خود یعنی اهرم مهاجرت کرده و زندگی خود را در این شهر در کنار
فامیل و بستگان ادامه میدهد. در سال ۱۳۷۸
تنها فرزند ذکور آنها در سن ۴۳
سالگی در اهرم به علت سکته قلبی از دنیا میرود. احمد فرزند بزرگ وی از همسر اولش
نیز در زمانی که فاطمه دچار کهولت سن بود، چهار سال قبل از فوت وی، دچار سکته قلبی
شده و دار فانی را وداع میگوید. غم سنگین داغ فرزندان بار سنگینی را بر دوش فاطمه
مینهد.
فاطمه با خصوصیات منحصربهفرد
خود همچون پدر، قریحه شاعرانه داشت و حتی در گفتوگوهای روزمره با مخاطبان خود به
ویژه بستگانش از زبان شعر کمک میگرفت و مطالب خود را در قالب موزون بیان میکرد.
به یاد دارم هنگامی که بعد از مدتها در اهرم به دیدن وی رفته بودم، در بدو ورود
به زبان شعر از من گلایه کرد که چرا دیر به دیدنش آمدهام: «باد آمد و بوی سنبل
آورد/ بشکفته گلی ز در درآمد/ دیری است ندیدهام شما را/ خورشید، کدام سو برآمد».
با همین توصیف گاهی بیتی این
چنین از پدرش افراسیاب میخواند: «سکندر صولت و جمشیدجایی/ شجاعت رستم و حاتم
سخایی/ که توران جان به تو تسلیم کرده/ به من سنگیندل و سرکش چرایی؟» یا در جای دیگر
طبع خود را چنین میآزماید: «کمند زلف تو شمشیر باشد/ به روی شانه چون زنجیر باشد/
کمان ابرو و مژگان جعبه تیر/ چو صیادی پی نخجیر باشد».
فاطمه در خصوص یکی از دوبیتیهای معروف فایز نیز دیدگاه منحصربهفردی
داشت. اغلب ما این دوبیتی را شنیده و خواندهایم: «نه هر بالانشینی ماهتاب است/ نه
هر سنگ و گلی در خوشاب است/ نه هر کسی گوید فایز است او/ نه هر ترکیزبان افراسیاب
است»؛ او مشخصا در رابطه با مصراع چهارم این دوبیتی اشاره فایز به ترک زبانی افراسیاب
را معطوف به پدرش دانسته و این دوبیتی را یک دوبیتی ارتجاعی و فیالبداهه؛ حاصل بزمی با حضور هر دو شاعر میدانست.
چنانکه راجع به تبار افراسیاب در نوشته پیشین نیز به عرض رسید، نسب او به ترکان
شمال شرقی ایران میرسد و گویا به خوبی با زبان ترکی نیز صحبت میکرده است.
همسر وی نیز از سرودن شعر بهرهای
داشت. فاطمه به لحاظ هوش و حافظهای که داشت چون خود سواد داشت، اشعاری را که دیگران
میخواندند، به دقت به ذهن میسپرد و با جابهجایی کلمات و بهرهگیری از موضوعات،
شعر میسرود. نامبرده استعداد بالقوهای در سرودن شعر داشت و سخنوری توانا بود؛
اما چون اشعارش را فرزندانش مینوشتند، بعد از فوتش هیچ اثری از آثارش وجود ندارد.
اگر در بین تعاریف مختلفی از شعر به تعبیر امروزی آن نگاهی بیفکنیم،
میتوان دریافت که در واقع شعر گره خوردن عاطفه و تخیل است که در زبان آهنگین شکل
میگیرد یا به بیان دقیقتر، شعر کلامی مرموز و موجز است که برآیند پیچیدگیهای
درونی انسان با محیط پیرامونش است که با مناسبتها و دگرگونیهای درونی شعر زایش پیدا
میکند.
در نتیجه با عنایت به نکات فوق و به مناسبتهای مختلف در جوامع ادبی،
اشعار در بستری مناسب و متناسب با احساس سراینده و مخاطب جایگاه خاص خود را پیدا میکند.
در پایان لازم به یادآوری است که بدون اغراق و طبع شعر در میان فرزندان و نوادگان
افراسیاب تا به امروز امری ذاتی و ژنتیکی بوده که از ناخودآگاه آنها نشات میگیرد
و اغلب به نوعی دست به قلم داشته یا دارای طبع شعر هستند. البته فاطمه تورانی با
وجود همه ناکامیها و ناملایمات زندگی شاعر خوش ذوق بوده که در اواخر عصر قاجار
نشو و نما کرده و در عهده جمهوری اسلامی با کولهباری از غم، جان را به جانآفرین
تسلیم کرد.
source