Wp Header Logo 1668.png

به گزارش شهرآرانیوز، یک معلم اخموی سخت گیر و بدعنق، که روزگاری رس شاگردانش را کشیده بود، با سرعتی خیره کننده، جای خودش را به یک معلم بازیگوش و سرزنده داد که همراه شاگردانش بپّربپّر می‌کند و آدم از شوخی هایش ریسه می‌رود.

در تاریخ هنر و ادبیات، تحولات مختلفی اتفاق افتاده که صحبت از هرکدام آن‌ها مجالی گسترده و طولانی می‌طلبد و به طرز جالبی می‌توان از زوایای دید گوناگونی به آن‌ها نگاه کرد، اما امروز و در اینجا می‌خواهم از امر اخلاقی در ادبیات و هنر صحبت کنم، اینکه جایگاه امر اخلاقی چه تغییری کرده و رویکرد ادبیات و هنر به آن چه بوده است.

یکی از مشغله‌های فکری مبتدیان دنیای داستان همین است که حرف و محتوایی که‌ می‌خواهم مطرح کنم را «چگونه بگویم؟» و همین قضیه نویسنده را به وادی ادبیات و هنر کلاسیک می‌کشاند، یعنی جایی که ادبیات و هنر به دنبال تأدیب و تنبیه مخاطب خود بودند، به او نگاهی ازبالابه پایین داشتند و ــ بی اینکه مستقیما به زبان بیاورندــ لحن و شیوه بیان ادبی و هنری را همان لحن و شیوه یک دانا دربرابر مخاطب نادانش می‌دانستند.

به این ترتیب، شاید غیرمنصفانه نباشد که این شیوه را مشابه با شیوه همان معلم بدعنق پیشین بدانیم. اگرچه حیف است ادبیات شیرین کلاسیک خودمان را، که پر از طنازی و ظرافت است، به این چوب برانیم، اما برای بیان مسئله امر اخلاقی باید زاویه دید خودمان را تبیین کنیم؛ و ادبیات کلاسیک، علی رغم تمام زیبایی هایش، همچنان نصیحت کننده و معلم طور است و دغدغه آموزش به مخاطبش را دارد.

بگذارید گریزی ناگهانی داشته باشیم به تابلوِ بزرگ «گرنیکا» (Guernica)، از نقاش شهیر اسپانیایی، پابلو پیکاسو. ابتدا بگویم که این نقاشی عظیم تقریبا ۳متر و ۴۹سانت در ۷متر و ۷۷سانت است ــ بله؛ همین قدر غول آسا. محتوای نقاشی بمباران دهکده گرنیکا توسط نیرو‌های نازی است که به درخواست ژنرال فرانکو پیشوای دیکتاتور اسپانیا،  در ۲۶ آوریل ۱۹۳۷ اتفاق افتاد. 

تابلو، همان طورکه می‌توانید ببینید، تراکمی است از بدن‌هایی متورم و دفرمه. زخم‌هایی به صورت خطوط متقاطع و ضربدری روی پیکره آدم‌هایی مستأصل نقش بسته که رو به آسمان جیغ می‌کشند یا روی زمین غلتیده اند و زیر دست وپا افتاده اند. اسبی که تمام شکوهش را وانهاده و چهره سگ مانندی دارد، در جیغ کشیدن، انسان‌های مثله شده را همراهی می‌کند.

لامپی زپرتی از سقف آویزان است که توان غلبه بر تاریکی محیط را ندارد، و زمینه تابلو همچنان در سیاهی غرق است. لامپْ تنها پیکره‌های بدریخت را روشن کرده است تا بتوانیم آن‌ها را ببینیم و خود نیز، به جای اینکه فضا را برای دیده‌های ما روشن کند تا بتوانیم بهتر مشاهده کنیم، تبدیل به چشمی بزرگ شده و به تماشای آدم‌های تابلو خیره مانده است. 

ساختار خطوط و سطوح هم در تابلو بریده بریده و متقاطع است، درست مثل بدن انسان‌ها …. ابعاد تابلو را دوباره مرور کنید: گرنیکا از یک دروازه فوتبال هم بزرگ‌تر است؛ یعنی مخاطبی که روبه روی آن می‌ایستد را به راحتی می‌بلعد! تصور کنید، وقتی مقابل گرنیکا می‌ایستید، این بدن‌های متورمِ ناله کنان و درحال استغاثه چطور شما را احاطه می‌کنند.

احتمالا، نفس آدم بند می‌آید. در تابلو نه بمب افکنی می‌بینید نه آدم‌های ظالم قصاب قسی القلبی که مشغول سلاخی اند؛ تابلو به سادگی ما را فقط با قربانی‌ها تنها می‌گذارد، و مخاطب ناچار است اجازه بدهد سیلی از احساسات بد و منزجرکننده از گذرگاه تنگ سینه اش عبور کند. شاید به جرئت بتوان گفت که این بهترین شیوه برای انتقال مضمون بوده که پیکاسو نبوغ خودش را برای آن خرج کرده است.

هیچ روش دیگری نمی‌توانست چنین نفرتی را علیه نیرو‌های نازی برانگیزد، درحالی که در تابلو هیچ سربازی نمی‌بینید! در این شیوه، هنرمند، به جای اینکه خطابه‌ای پرسوزوگداز ردیف کند و درباره ستمی که بر مردم غیرنظامی گرنیکا رفته داد سخن دهد و سعی کند با توصیفات آبکی و سانتیمانتال عواطف ما را تحریک کند، فقط یک کار ساده انجام می‌دهد: ما را با پیکره‌های غول آسای زخم خورده‌ای تنها می‌گذارد که ناله‌های بی صدایشان سرسام می‌آورد، و صدهابرابر بهتر و عمیق‌تر به مقصودش می‌رسد.

(ادامه دارد.)

با احترام عمیق به شهریار مندنی پور که بسیار عزیز است، و جهان افسونگر و خواب گونه داستان هایش. زنده باد!

source

einiat.ir

توسط einiat.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *