الهام بهروزی
روزنامهها مانند هر اثر مکتوب دیگری در ایران بخت نهادینه
شدن در میان خانوادههای ایرانی را کمتر یافتهاند؛ چون بنا به عقیده صاحبنظران،
همزمان با ورود جلوههای مدرنیته به کشور، گفتمان مکتوب در میان مردم عمیقا
نهادینهنشده، پس روزنامه هم مانند هر اثر مکتوب دیگری نتوانسته جایگاه خود را
نزد مردمی که همچنان مدهوش فرهنگ شفاهی بوده و هستند، بیابد. هرچند در روزنامهنخوانی
ایرانیها، تاخیر در ورود پدیدههای مدرن به کشور هم بیتاثیر نبوده ولی میشد این
تاخیر را با تقویت جامعه مدنی و ترویج گفتمان مکتوب جبران کرد.
استان بوشهر که پیشینه قابل پُزی را در حوزه مطبوعات دارد
ولی هیچگاه نتوانسته در حوزه روزنامهخوان کردن مردمش چندان موفق ظاهر شود؛ هرچند
نویسندگان، شاعران و روزنامهنگاران موفقی را به جامعه ادبی و رسانه کشور تحویل
داده؛ اما در معرفی مخاطبان حداکثری روزنامهخوان و کتابخوان همچنان کُمیتش لنگ میزند.
متاسفانه این مساله با همه اهمیتی که دارد؛ هیچگاه از سوی متولیان امر و
کارشناسان حوزه رسانه با نگاهی آسیبشناسانه مورد بررسی و کندوکاو قرار نگرفته و
دلایل و عوامل دخیل در این بیمیلی مردم به مکتوبات شناسایی نشده است.
برای اثبات روزنامهنخوانی بوشهریها سری به برخی از دکههای
روزنامهفروشیهایی که بهدلیل بیتوجهیها هر روز در حال آبرفتن هستند، زدیم.
البته باید اعتراف کرد که روزنامهنخوانی (روزنامه کاغذی) در عصری که تکنولوژی و
رسانههای دیجیتالی و برخط جولان میدهد و مخاطبان خبر بهراحتی با کاوشی ساده در
گوشیهای هوشمند خود به تازهترین خبرها و تحلیلها و تفسیرها پیرامون اخبار و
مسائل روز در حوزههای مختلف دست مییابند، امری بدیهی و طبیعی است؛ چراکه در کسری
از ثانیه از طریق خبرگزاریها و پلتفرمهای خاص، خبرهای تازه و شمارههای جدید
روزنامهها را بهصورت الکترونیکی دریافت میکنند و از این رو، کمتر به خود زحمت
خریدن روزنامه کاغذی را میدهند.
اما در این میان، هنوز نسلی هستند که دوست دارند روزنامه را
لمس کنند، بوی کاغذ آن را استشمام کنند، صفحه به صفحه آن را ورق بزنند و گزارشها
و تحلیلهای روز آن را بخوانند. نسلی که روزهای جوانی را پشت سرگذاشته و در
میانسالی و سالمندی همچنان به روزنامههای کاغذی دلبستهاند و از طریق آن در جریان
رویدادها و اتفاقاتی که در جهان و ایران میگذرد، باخبر میشوند. همین نسل هستند
که دکههای روزنامهفروشی را برای ماندن و ادامه دادن دلگرم میکنند.
برای درک بیشتر وضعیت دکههای روزنامهفروشی بوشهر و انزوای
آن در عصر تکنولوژی بر آن میشوم که به تعدادی از آنها سر بزنم. با رسیدن به اولین
دکه، به پیشخوان آن که همچنان روزنامهها و هفتهنامههای استانی و ملی روی آن
خودنمایی میکند، خیره میشوم. حس خوبی در وجودم سربرمیآورد و اینکه این پیشخوان
همچنان مملو از روزنامه و مجلههای هنری و اجتماعی است، دلگرمم میکند ولی وقتی میبینم
مشتریانی که به دکه مراجعه میکنند، بیشتر یا سیگار و تنقلات میخواهند یا تقاضای کپی
از مدارک خود را دارند، مایوسم میکند. آنها آنقدر فارغ از خرید روزنامه و مجله
هستند که حتی نگاهی هم به آن نمیاندازند! اینجاست که حرفهای تلخ چراغچی، صاحب
کهنهکارترین دکه روزنامهفروشی بوشهر در سرم شروع به پایکوبی میکند که چند شب
پیش در نشست معاون مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با اهالی رسانه استان
بوشهر در جریان سفر رئیسجمهوری به استان بیان کرد.
این روزنامهفروش
کهنهکار در این نشست گفت: «آقای معاون، ما از شما میخواهیم که ساز و کار حمایتجویانهای
برای حفظ دکههای روزنامهفروشی پیدا کنید. ما که تمامقد مقابل اینترنت ایستادهایم
و همچنان روزنامه کاغذی را میفروشیم تا هیچوقت از زندگی مردم حذف نشود ولی بیتوجهیها
دارد ما را یکییکی از صحنه شهر حذف میکند. دکههای روزنامهفروشی بوشهر روزی 20
تا بود اما الان شش تا شدهاند! چون روزنامهفروشی کفاف زندگیشان را نمیداد.
بنابراین برای اینکه این دکههای باقیمانده حفظ شود، از شما تقاضا دارم که این دکهها
را به پایگاههای روزنامهفروشی ارتقا بدهید تا ما و روزنامههای کاغذی بمانیم.»
فرشاد مهدیپور، معاون امور مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد
اسلامی این دغدغه او را جدی دانست ولی از چراغچی خواست تا این موضوع را از طریق
شهرداری دنبال کند و هرجا حمایت ارشاد لازم بود، آنجا همکاری میکند.
من هم بعد از 9 سال
تجربه روزنامهنگاری خودم را موظف دانستم که امروز به برخی از دکههای روزنامهفروشی
شهر که در مسیر روزانهام قرار دارند، سر بزنم و صدایی برای شنیده شدنشان باشم؛
چراکه آنها سالهاست که مبلغانی برای حضور و نمود روزنامههای چاپی در زیست مردمان
اینجا هستند. بعد از معرفی خودم به فروشنده و کسب اجازه برای مصاحبه، از او
پرسیدم که چند سال است که در حوزه روزنامهفروشی فعالیت میکند، میگوید: 24 سال
است که در این کار هستم. هرچند بارها بهدلیل کسادی بازار روزنامه، تصمیم گرفتم آن
را کنار بذارم و به فروش تنقلات و سیگار و… روی بیاورم؛ اما نتوانستهام چون من
عاشق کارم هستم.
وی دوران اوج کارش را در دهه هفتاد میداند که پیر و جوان
روزنامه میخریدند. بعد از مکثی ادامه میدهد: آن موقع مردم روزنامه میخواندند و
تقاضا زیاد بود اما از دهه هفتاد به بعد، روزبهروز مخاطبان روزنامه تحلیل رفتند و
الان تعداد محدودی روزنامهخوان هستند که بیشتر بازنشستهاند؛ اما مشتریان پر و
پاقرصی هستند. یکی از آنها که بازنشسته صدا و سیماست، ماهانه حدود 300 تا 400
تومان روزنامه میخرد.
از این روزنامهفروش میپرسم که آیا جوانترها هم روزنامه
میخرند، میگوید: نه؛ بهندرت. آنها بیشتر مجله یا گاهی هم جدول میخرند. چندان
اهل روزنامه نیستند. چون اخبار را از گوشیها و سایتهای خبری میخوانند، رغبتی به
روزنامه کاغذی نشان نمیدهند.
به او میگویم، وقتی که روزنامه مشتری چندانی ندارد و
درآمدی هم عایدت نمیکند، پس چرا ادامه میدهید، توضیح میدهد: روزنامه نباید از
جامعه حذف شود. چون اصالت رسانه به روزنامه است. من تا هستم به این کار ادامه میدهم؛
به سود و زیانش فکر نمیکنم، بلکه به حس خوبی که این کار به من میدهد، نگاه میکنم.
دوست دارم دوباره آن روزها برگردد که مردم و ادارات روزنامه میخریدند و گاه چنان
تقاضا زیاد بود که ما روزنامه کم میآوردیم. از دید من، اگر مسوولان همت کنند، باز
هم میتواند بازار روزنامه گرم شود، فقط کافی است که ادارات مثل قبل دوباره
روزنامه بگیرند.
از این روزنامهفروش میپرسم که خب، مخاطبان عام را چطور میتوان
دوباره روزنامهخوان کرد، بیان میکند: روزنامهها حرف مردم را بزنند. کاستیها و
کمبودها را نقد کنند. یکی از دلایل بیرغبتی مردم به خرید روزنامه این است که آنها
معتقدند که روزنامهها حرف دل مردم را نمیزنند و تیترهایشان، تیترهای خنثایی شده
است!
وی در پایان در خصوص اینکه آیا مسوولان در این مدت آیا از
شما حمایتی هم کردند، میگوید: حمایت که چندان ندیدیم. امیدوارم شهرداری در تنظیم
قیمت اجاره دکهها با ما بیشتر مدارا کند و اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی هم به وعده
خود در اختصاص وام 4 درصدی عمل کند تا چراغ دکههای روزنامهفروشی بوشهر خاموش
نشود.
از او تشکر میکنم و به سراغ دکه دیگری میروم که روزنامههای
روی پیشخوانش پر و پیمانتر است. این دکه از سوی زوجی اداره میشود که 20 سال از زندگیشان
را وقف این کار کردهاند. آنها دل پری دارند از روزنامهنخوانی مردم. آقای آرامی
صحبت کردن در مورد وضعیت فروش روزنامه را به مریم بختیاری، همسرش میسپارد. او که
خانمی جوان و خوشرو است، به ما میگوید: روزنامهفروشی امروز از تک و تا افتاده
ولی با وجود این ما همچنان اصرار داریم که این کار را ادامه بدهیم.
بختیاری با بیان اینکه در دهه هفتاد اما استقبال از روزنامهها
چنان بود که گاه ما برخی از روزنامهها را قفسهها پنهان میکردیم تا بهدست
مشترکانش برسانیم، افزود: آن دهه، دهه طلایی روزنامهفروشی بود ولی با ظهور گوشیهای
هوشمند و شبکههای مجازی بازار روزنامههای کاغذی راکد شد. الان مشتریان ما را فقط
بازنشستهها و سالمندان تشکیل میدهد.
از وی در خصوص وضعیت اشتراک ادارات میپرسم، بیان میکند:
تا چند سال پیش بیشتر ادارات اشتراک داشتند اما کمکم همه آنها اشتراک خود را لغو
کردند. آخرین اداره آموزش و پرورش بود که آن هم سال گذشته اشتراک روزنامه خود را
قطع کرد. الان تنها ادارهکل زندانهای استان روزنامه میخرد که البته زندانیها
اشتراک دارند نه خود اداره. امیدوارم مسوولان همتی به خرج بدهند و دوباره اشتراک
روزنامهها را بگیرند.
بختیاری، کلا وضعیت فروش روزنامه را در دوره فعلی مثبت
ارزیابی نمیکند و ادامه میدهد: الان عمده فروش ما، روزنامه باطله است! این در
حالی است که در دهه هفتاد چنان از روزنامه استقبال میشد که حتی ما فرصت نمیکردیم،
صفحات لایی روزنامه را بگذاریم. مشتری صبح خیلی زود میآمد و میایستاد تا روزنامهها
با پرواز برسند؛ ولی الان روزنامهها فقط روی باجه خاک میخورند و شاید روزی چند
نسخه فروش برود. البته روزنامههای ورزشی و دو روزنامه استانی «بامداد جنوب» و «پیام عسلویه» مشتریهای
خودشان را دارند؛ ولی با توجه به اینکه روزنامه بومی هستند، انتظار میرود از فروش
بهتری برخوردار باشند.
وی در خصوص اینکه چه توقعاتی از مسوولان برای ماندگاری دکههای
روزنامهفروشی در شهر دارید، میگوید: شهرداری تا اینجا همکاری خوبی داشته و
امیدوارم که در سال آینده در زمینه تنظیم قرارداد همکاری بیشتری با ما داشته باشد.
ادارات دیگر هم میتوانند با گرفتن اشتراک روزنامهها، مانع از نابودی و فراموشی
روزنامههای کاغذی و تعطیلی دکههای روزنامهفروشی شوند. ما سالها با فروش
روزنامه کار فرهنگی دادیم؛ اما اینقدر این کار راکد شده که رو به فروش تنقلات و
سیگار آوردهایم و این خلاف میل ماست.
بختیاری یادآور میشود: ما حتی با این کار نتوانستیم خودمان را
بیمه کنیم؛ ولی با عشق ایستادیم اما در شرایط کنونی مشخص نیست تا کی و کجا بتوانیم
تاب بیاوریم؛ چون هزینهها بالا رفته و با درآمد ناچیز روزنامهفروشی نمیتوان از
پس آن برآمد. هزینه برق دکه هم که تجاری حساب میشود، قوز بالاقوز شده. کاش
مسوولان راهی برای حفظ و نجات دکههای روزنامهفروشی پیدا کنند؛ چون ما چراغ امید
را در دل همان اندک روزنامهخوان هماستانی در این سالها با هر سختی روشن نگه
داشتهایم؛ اما کمتر کسی بوده که چراغ امید را در دل خودمان روشن نگه دارد.
source