«من تنها از یک چیز میترسم و آن این که شایستگی رنجهایم را نداشته باشم» (فئودور داستایفسکی)
فیلم بریجت جونز: دلباخته آن پسر چهارمین قسمت از سری فیلمهای بریجت جونز است که پس از ۹ سال از پخش آخرین قسمت آن و این بار به کارگردانی «مایکل موریس» به سینما بازگشته است. در نقد این فیلم قصد آن را نداریم که به بررسی کلی سری فیلمهای بریجت جونز بپردازیم بلکه میخواهیم این اثر را فارغ از سه قسمت قبلی و بهصورت مجزا بررسی کنیم تا ببینیم کارگردان تا چه حدی موفق شده است، ایده این قسمت را به مرحله اجرا برساند.
اولین توصیه من به شما این است که اگر سه قسمت قبلی این مجموعه را ندیدهاید هرگز به سراغ دیدن این قسمت نروید زیرا با کاراکتری مواجه میشوید که هرگز قابلیت سمپات شدن ندارد و مهمتر از آن در جهانی فانتزی قرار میگیرید که نهتنها ارتباطی نمیتوان با آن برقرار کرد بلکه حضور دو ساعته در آن بسیار خستهکننده و کسالتآور است. دلیل سمپات نشدن کاراکتر اصلی داستان بسیار واضح و مبرهن است. صدای ذهن «بریجت جونز» (با بازی رنی کاتلین زلوگر که کلکسیونی از افتخارات سینمایی را در کارنامه خود دارد) در ابتدای فیلم که قصد توضیح کلیات داستان را دارد بسیار بد است و به دلیل آنکه هنوز شخصیتپردازیای صورت نگرفته است این جملات بهشدت شعاری میشوند. به همین خاطر است که میگویم تماشای جدیدترین قسمت مجموعه Bridget Jones نیازمند دیدن قسمتهای قبلی آن است که مخاطب با شخصیت این کاراکتر آشنا باشد. البته این امر که شخصیتپردازی «بریجت جونز» در قسمتهای قبلی تا چه حدی قابل قبول بوده است تا بتوان آن را به این مجموعه تعمیم داد بحثی جدا میطلبد که موضوع نقد ما نیست. دیدن قاب عکس پدر و رفتن به خاطرات گذشته نیز هرگز کمکی به شخصیتپردازی و ارتباط مخاطب با قهرمان داستان نمیکند. بیان جملات انگیزشی از جانب پدری که تنها در یک سکانس کوتاه حضور دارد مجددا تبدیل به شعار شده تا فیلم را در دام روانشناسی زرد مثبتاندیش بیندازد. جمله «به من قول بده زندگی میکنی، بریجت» که از زبان پدر خظاب به دخترش و از روی تخت بیمارستان بیان میشود زمانی میتواند تاثیرگذار باشد که کاراکتر پدر در طول فیلم شخصیتپردازی شده باشد و حالا از پس شخصیت کاراکتر این جملات بیان شود. مرور این خاطرات گذشته، فیلم و از آن مهمتر قهرمان داستان را دچار نوستالژی میکند. نوستالژیای که در گذشته به وقوع میپیوندد و هرگز به زمان حال احضار نمیشود تا نقش اساسی در پیشبرد شخصیت کاراکتر و روند داستانپردازی داشته باشد.

شخصیتپردازی اصلی مهم و اساسی برای خلق یک اثر سینمایی است. زمانی که شخصیت ساخته نمیشود تمامی تلاشهای کارگردان در ادامه کار بیاثر است. به همین خاطر شوخیهایی که گاها در صدای ذهنی قهرمان داستان بیان میشود و یا در ارتباط با دیگر کاراکترهای فیلم به تصویر کشیده میشود هرگز درنمیآید و نمیتواند از مخاطب خنده بگیرد. این شوخی بین کاراکترها در بعضی از سکانسها جای خود را به حرفهای عوامانه و پیش پا افتاده میدهد و اوضاع را برای فیلم بدتر میکند. جدا از بحث شخصیتپردازی مشکل دیگری که فیلم Bridget Jones: Mad About the Boy بهشدت با آن دست و پنجه نرم میکند، جهان شبه فانتزی خلق شده کارگردان است که در ابتدای نقد نیز به آن اشاره کردیم. در سینما و بهطور کلی در مقوله هنر ساخت یک جهان واقعی نهتنها مزیت حساب نمیشود بلکه شدیدا با رسالت هنر در تضاد است. هنرمند وظیفه دارد جهانی خیالی خلق کند، جهانی که نسبتش را با واقعیت حفظ کند و از طرفی رویاپردازانه باشد. در واقع هنرمند المانهای جهان واقعی را دفرمه میکند و سپس با استفاده از همان المانها (نه المانهایی که در هپروت سیر میکنند) جهان رویایی خود را برپا میکند. به همین دلیل ساخت یک جهان فانتزی در ایده کار بسیار درست و پسندیدهای است اما این ایده در اجرا نیز باید موفق عمل کند، مسئله مهمی که کارگردان این فیلم در خلق آن ناتوان است. مواجهه مخاطب با یک جهان فانتزی و ارتباط گرفتن با آن کار بسیار سخت و دشواری است. در واقع کارگردان باید المانهای جهان خیالینش را بهگونهای با دقت و ظرافت در کنار یکدیگر بچیند که بیننده بتواند با این جهان جدید و ناآشنا ارتباط برقرار کند اما این جهان در فیلم Bridget Jones: Mad About the Boy بهقدری شلخته و بینظم برپا میشود که با یک تکان تمامی اجزای آن فرو میریزد و مخاطب در عوض مواجهه با یک دنیای خیالی با خرابهای شلوغ روبهرو میشود که حضور در آن بسیار خستهکننده و کسالتبار است.

اما فیلم نکته مثبتی دارد که بهسادگی نمیتوان از کنار آن گذشت. عشقی که کارگردان در طول فیلم دوبار به سراغ آن میرود تا حدودی ساخته میشود. رابطه «بریجت جونز» با «راکستر» (با بازی لئو وودال) بهخوبی شکل میگیرد. رابطهای که با کمک «راکستر» به «بریجت جونز» در پایین آمدن از درخت پارک آغاز میشود و پله پله پیش میرود. شرایط سنی «بریجت»، نداشتن رابطه با شخصی بعد از فوت همسرش و از همه مهمتر دو فرزندی که او مسئولیت بزرگ کردن آنها را بر عهده دارد، او را در ارتباط با «راکستر» کاملا مردد میکند و این تردید تا زمانی که به موافقت تبدیل شود، پروسه شخصیتپردازی او را بهخوبی طی میکند، بنابراین با یک عشق آنی که به یکباره نازل شود، طرف نیستیم. لحظه جدایی دو کاراکتر نیز بهدرستی اجرا میشود. «راکستر» که بر خلاف «بریجت» بعد از رابطه دچار شک و تردید شده است، مدتی ناپدید میشود. بعد از گذشت چند روز او مجددا بازمیگردد اما «بریجت» دیگر این بازگشت را قبول نمیکند و دو کاراکتر در سکانسی که میزان احساسات آن اندازه است و هرگز سانتیمانتال نمیشود از یکدیگر جدا میشوند. لحظات ارتباطی این دو کاراکتر را اگر از فیلم بیرون بکشیم و به عنوان یک فیلم کوتاه مشاهده کنیم قطعا نمره قبولی میگیرد. کاراکتر دیگری که نقش اساسی در ایجاد عشق درون فیلم Bridget Jones: Mad About the Boy ایفا میکند «اسکات والیکر» (معلم علوم مدرسه با بازی چیویتل اجیوفور است) است. اگرچه شخصیت او نیز از یک تیپ سینمایی فراتر نمیرود اما تبدیل به المانی میشود که در مواقع حساس به یکباره ظاهر شده و معدود لحظات کمیک شکل گرفته در فیلم را رقم میزند. این ظاهرشدنهای پیاپی تصادفی در مکانهایی که «بریجت» حضور دارد، موضع منفی ابتدایی دو کاراکتر نسبت به هم را به آرامی و در پروسه داستان به علاقه تبدیل میکند. بنابراین عشق انتهایی فیلم میان «بریجت» و «اسکات» نیز در نظر مخاطب قابل قبول جلوه میکند. در واقع کارگردان هرچقدر در اجرای المانهای مهم سینمایی این اثر که پیشتر راجعبه آن بحث کردیم، ناموفق عمل میکند اما در عوض عشق را بهخوبی میشناسد و آن را میان کاراکترهای داستانش برقرار میکند.

فیلم Bridget Jones: Mad About the Boy اگر به عنوان یک اثر مستقل از سه قسمت قبلی آن دیده شود مشکلات فراوانی دارد. در ابتدای فیلم جملاتی از زبان قهرمان داستان بیان میشود که به دلیل شکل نگرفتن شخصیت او در آن لحظات تبدیل به شعار میشود. مشکل شعاری بودن فیلم در رابطه با سایر کاراکترها نیز برقرار است به حدی که فیلم در لحظات زیادی به دام روانشناسی زرد مثبتاندیش میافتد. لحظات کمیک فیلم که در مونولوگهای ذهنی قهرمان داستان و یا ارتباطش با سایر کاراکترها اتفاق میافتد هرگز شکل نمیگیرد و موفق به خنداندن مخاطب نمیشود. کارگردان از ساختن جهان خیالی فیلم خود عاجز است و به دلیل عدم ارتباط مخاطب با این جهان شبه فانتزی، تحمل لحظات عمدهای از فیلم دشوار است. اما این اثر با تمام مشکلاتی که دارد در ساختن عشق موفق است. عشق ابتدایی میان «بریجت» و «راکستر» در پروسه شخصیتپردازی قهرمان داستان و عشق پایانی میان «بریجت» و «اسکات» در پروسه داستانپردازی اثر است که بهدرستی شکل میگیرد.
امتیاز نویسنده به فیلم: ۵ از ۱۰
source