«آرمان امروز» در گفتوگو با یک جامعه شناس بررسی می کند؛
آرمان امروز- رها معیری: طی یک یا دو دهه اخیر، زمانی که در مترو یا اتوبوس هستید یا از خیابان عبور میکنید، آدمهای بسیاری را میبینید که سرشان پایین است و در دنیا خود غوطه ور هستند، دنیایی که با نفر کناری، زمین تا آسمان تفاوت دارد. اینجاست که آن شعر اخوان ثالث تداعی میشود: «سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت/ سرها در گریبان است/ کسی سربرنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را…» در حقیقت این روزها هر فردی دنیای خود را دارد و در میان افکار و زندگی خود سیر میکند. اما این موضوع نشانه ای از بیتفاوتی اجتماعی است یا شکافی میان انسانها در جامعه روبه رشد ما؟. هر چند که این خاصیت کشورهای توسعه یافته و جوامع سرمایه داری است، که انسانها را تنهاتر از همیشه میکند، اما تنهایی شهروندان ایرانی در گذر از چارسوقها و کوچههایی که در سالهای نه چندان دور محل اجتماع مردم، همدلی و همراهی بود، نشان میدهد که کشور ما در این زمینه جلوتر از کشورهای توسعه یافته و پیشرفته در حرکت است. بی تفاوتی که این روزها در میان گروههای اجتماعی که ارکان اصلی آن، شهروندان است، نشان از یک شکاف بزرگ در بدنه جامعه دارد.
دنیاهایمان را به یکدیگر وصل کنیم
در این شرایط اگر دنیاهای مختلف که به تعداد افراد جامعه است را نتوان به یکدیگر متصل کرد، آن زمان چه مشکلاتی برای جامعه رخ خواهد داد؟ آیا کشور ما درگیر یک بی تفاوتی و شکاف میان شهروندان است؟ برای پاسخ به این سوالات، به سراغ امان الله قرایی مقدم، جامعه شناس رفتیم و او در این رابطه به «آرمان امروز» گفت: امروز جهان در مرحلهای از تحولات ذهنی قرار دارد که میتوان آن را مرحله سوم ذهنی دانست، ذهنیتی که بر پایه احساس، مادیت و خودمداری شکل گرفته است. نمونه روشن این وضعیت در شهرهایی مثل تگزاس، و بهطور کلی در دنیای مدرن امروزی، دیده میشود. انسانها در این دوره درگیر ذهنیت حسی و مادی شدهاند، و این ذهنیت، آنها را از پیوندهای عاطفی و اجتماعی تهی کرده است. در چنین جهانی، آدمها دیگر مثل گذشته با هم ارتباط ندارند. به قول مکتب شیکاگو، در شهرهای بزرگ – که تجلیگاه این ذهنیت هستند – دنیایی از تنهایی و بیهویتی شکل گرفته است. انسانها در انبوه جمعیت، تنها ماندهاند، و رباتوار از کنار یکدیگر عبور میکنند، بیآنکه یکدیگر را احساس کنند. همه درگیر خود شدهاند؛ خودمحور، مصلحتگرا، در خود فرو رفته. وی در ادامه می افزاید: «این وضعیت متأسفانه از نهاد خانواده آغاز میشود، با فضای مجازی تشدید میشود، و در نهایت به ذهن جمعی (در سطح جهانی دیگر) تبدیل شده است. در واقع، ذهن بشر از یک سیر سهمرحلهای عبور کرده است: مرحله نخست: عصر یونان باستان، دوران عقلانیت و ذهن تحلیلی. مرحله دوم: از قرن پنجم تا سیزدهم میلادی، دوران ذهنیت شهودی، معنوی و حاکمیت مذهب و همدلی. مرحله سوم: از قرن شانزدهم به این سو، که ذهن بشر به مادیات، منفعتگرایی، خودخواهی و عقل ابزاری گرفتار شد. امروزه، انسانها در شهرهای بزرگ – از مترو گرفته تا خیابانها و مراکز خرید – بدون لبخند، بدون نگاه، و بدون حس، از کنار هم میگذرند. در حالی که در شهرهای کوچک و روستاها هنوز پیوستگی و وابستگی انسانی وجود دارد، شهرهای بزرگ محل بیتفاوتی و گمنامیاند. دیگر کسی شما را نمیشناسد، مثل گذشته که در روستا، خانواده، جد، پدر، مادر و فامیل پیوسته در تعامل بودند.»
خلافکاران در میان انبوه جمعیت گم میشوند
قرایی مقدم با اشاره به اینکه در چنین شرایطی، میزان آسیبهای اجتماعی، جرم، خشونت، و اختلالات روانی افزایش مییابد، خاطرنشان می کند: «نظریهپردازان مکتب شیکاگو میگویند: «خلافکاران در میان انبوه جمعیت گم میشوند». این وضعیت بهویژه در شهرهای بزرگ ایران – همچون تهران و کرج – که با پدیدهای چون ۱۳ تا ۱۴ میلیون حاشیهنشین مواجهاند، شدت یافته است. در جامعه امروز، افراد حتی در برابر فاجعه بیتفاوتاند؛ نمونههایش را دیدهایم. در میدان کاج، در پل مدیریت، و دیگر موارد: انسانهایی که به زمین افتادهاند، مجروحاند، اما هیچکس نزدیک نمیشود، چرا؟ چون همه تنها شدهاند، بیاعتماد، درگیر حفظ مصلحت شخصی، بدون حس همدلی. در چنین فضایی، کنترل اجتماعی ضعیف شده و احساس نظارت از بین رفته است. کسی ناظر بر دیگری نیست. اینجاست که جرایم بیشتر میشود، آسیبهای روانی بالا میرود، و پدیدههایی چون خودکشی گسترش مییابد. تنهایی، بیهویتی، گم شدن در میان جمع – همه از نشانههای این دوران است. این ویژگی جامعه سرمایهداری مدرن است: ظاهرت مهمتر از درونت میشود؛ ماشینت، موبایلت، لباس برندت تعریفگر ارزش تو میشود. ما نیاز به ترمیم داریم؛ و این ترمیم از راه بازگشت به ارزشهای اصیل فرهنگیمان ممکن است. از طریق موسیقی بومی، شعر فارسی، آموزشهای همدلانه در کتابهای درسی، ترویج اعتماد، و افزایش سرمایه اجتماعی. در جامعهای که نه اعتماد افقی (بین مردم)، و نه اعتماد عمودی (بین مردم و مسئولان) وجود دارد، نمیتوان انتظار داشت که همبستگی ایجاد شود. وقتی مردم احساس نکنند که مسئولان به فکرشان هستند، وقتی هویتشان گم شود، طبیعیست که به سراغ الگوهای سطحی چون تتلو یا سلبریتیهای ساختگی بروند، در حالی که ما حافظ داریم، سعدی داریم، تخت جمشید داریم. آنها هویت ما هستند. کشورهایی مانند ژاپن پس از جنگ جهانی دوم، گفتند: «ژاپنی بمانیم، اما از تمدن غرب عقب نمانیم.» ما نیز میتوانیم با حفظ هویت ملی و فرهنگیمان، به سمت بازسازی اجتماعی برویم. وقتی سریالهایی مثل «جومونگ» در جامعه ما محبوب میشوند، نشان میدهد که مردم همچنان نیازمند همدلی و قهرماناند، اما در نبود قهرمانان بومی، به سراغ الگوهای وارداتی میروند. در نهایت، راه ترمیم جامعه امروز، بازگشت به ریشههاست. نه فقط با شعار، بلکه با برنامهریزی، فرهنگسازی، و ایجاد حس همدلی واقعی. جامعهای که افراد آن شناسایی نشوند، بینام باشند، شناسنامه نداشته باشند – نه شناسنامه فیزیکی، بلکه شناسنامه انسانی – محکوم به سردرگمی و تشدید مشکلات روانی و آسیب های اجتماعی است.»
source