قبل از اینکه بخواهم چیزی درباره فیلم Ash 2025 بنویسم باید اعتراف کنم که انتظار دیدن چنین فیلمی را نداشتم. فیلمی که گرچه در بستر آشنای ساینسفیکشنها و بادی هارر موویها حرکت میکند، اما تا اندازهی کاملا محسوس و قابل قبولی خاص و یگانه است. Ash فیلمی جسور است که گاهی از مرزهای ساینسفیکشن عبور میکند و با روایت مینیمالش سری به موزیکویدیو و گیم میزند. این فیلم سرزنده که با ساختاری رها و بازیگوش پیش میرود، از اینکه بخواهد راهِ خودش را برود نمیهراسد.
فیلم Ash گرچه ضعفها و نواقصی هم دارد اما مخاطبش را غافلگیر میکند و با ایجاد حس دلهره و ترسِ دائمی مخاطب را تا انتها همراهِ خود میکشاند.
این فیلم به خاطر رویکرد و تفکرش به فیلمسازی و همینطور تصمیمهایی که اتخاذ کرده و انتخابهایی که انجام داده یک بی-مووی است. فیلمی که البته متاثر از فیلمهای زیادی در ژانر ساینسفیکشن است و ممکن است شما را یاد صحنههایی از شاهکارهای سینمایی دیگری بیاندازد، اما در مجموع فیلمی تقلیدی نیست.

B movie اصطلاحی بود برای فیلمهایی در دوران طلایی هالیوود که با بودجه پایین ساخته میشدند. این فیلمها از دل شرایط اقتصادی ویژهای بیرون آمدند. میتوان آنها را جریانی آلترناتیو و پاسخی به جریانِ اصلی سینمایی هالیوود با وجههی جهانی و دلفریب آن دانست. این فیلمها در تولید و پخش و نمایش شرایط خاص خود را داشتند. در کستینگ و انتخاب بازیگر به جای انتخاب ستارگان هالیوودی به سراغ بازیگران کمتر شناخته شده و حاشیهای میرفتند و در انتخاب سایر عوامل هم از همین روش استفاده میکردند.
در پخش و نمایش فیلم هم این آثار در کنار و حاشیه و تحت تسلط فیلمهای جریان اصلی اکران میشدند و از توجه کمتری برخوردار بودند. هرچند به مرور این آثار جای خود را در دل مخاطبان خود پیدا کردند و طرفداران بسیاری پیدا کردند. به مرور آن سازوکار تولید فیلم به شکل رسمی از بین رفت اما همچنان در سینمای امروز جهان، بسیاری از فیلمها میراثبر و نواده بیموویها محسوب میشوند و راه آنها را ادامه میدهند. سینمایی که وابستگی کمتری به پول و سرمایه دارد و به تبع آن میتواند خلاقیت و آزادیِ هنری بیشتری را هم تجربه کند و چه بسا دستاوردهای بیشتری هم داشته باشد.
ساخت و تولید بی موویها یک اکت و کنشِ سیاسی هم بود. هنگامی که استودیوهای فیلمسازی هالیوودی که تنها زبان پول و سرمایه را میشناختند و با فیلمهایشان تنها از یک ارزشگذاری اخلاقی و یک جریان فکری و جهانبینی واحد حمایت میکردند و جریان غالب فرهنگیِ زمانه خود را به وجود آورده بودند. بیموویها تلاش کردند از بخشهای دیگر و فروکوفته شده و تحت ظلم و نادیده گرفته شدهی اجتماع حرف بزنند. قشرهایی که به خاطر ناکارآمدی(؟) در جریانهای منفعت طلبِ کاپیتالیستی و پول محور زمانهی خود به حاشیه رانده شده بودند و مهرههای سوخته به حساب میآمدند.
بیموویها با گذشت زمان بالغتر شدند و به بلوغ بیشتری در بیان سینمایی خود رسیدند که از بهترین نمونههای آنها میتوان به فیلم Two-Lane Blacktop 1971 ساختهی مونت هِلمَن اشاره کرد و همینطور دو فیلم درخشان دیگر از ریچارد سی. صافاریان یعنی فیلمِ Fragment of Fear 1970 و فیلم Vanishing Point 1971 را نام برد.
فیلم Ash را هم میتوان یک بی مووی دانست. فیلمی که گرچه همچنان تحت تاثیر غولهای ساینسفیکشن از جمله سری Alien ها و The Thing و همینطور فیلمهای دیگری چون Prometheus 2012، solaris 2002 و حتی Arrival و البته نیای بزرگشان A Space Odyssey است. اما حداقل سعی میکند رویکرد و تفکر مستقل خود را حفظ کند و همین هم آن را به فیلمی قابل احترام تبدیل میکند.

Flying Lotus -به معنای گلِ نیلوفرِ در حال پرواز- نام کارگردانِ فیلم Ash است. نام تولدیاش استیون الیسون است. ما به همان نامی که خودش انتخاب کرده از او یاد میکنیم. فلایینگ لوتوس که یکی از بازیگرانِ فیلمِ خودش هم هست، یک موزیسین است و آلبومهای موسیقی زیادی را هم تا قبل از ساخت این فیلم منتشر کرده و برنده جایزهی گرمی است. از اینجا به رابطه موسیقی و فیلمی که او ساخته پی میبریم. سابقه موسیقایی او تاثیر مثبت و سازندهای بر فیلم Ash گذاشته است.
ساختار فیلم به طور کلی متاثر از موسیقی است و رهایی و سبک بودن ساختار روایی فیلم از دنیایِ موسیقی میآید. این سرزندگی موسیقایی به فلایینگ لوتوس کمک کرده که فیلمش سنگینی فیلمهای بادی هارر و ساینس فیکشن را نداشته باشد و فیلمی سرحالتر و جوان به نظر برسد.
به علاوه سکانسهایی در فیلم هست که کاملا ساختارِ موزیک ویدئو را دارند. گرچه این سکانسهای موزیک ویدئویی در بستری از روایتِ فیلم حرکت میکنند، اما میتوان لحظاتی در آنها شناور شد و از فضای قصه کمی بیرون آمد و نفس کشید. علاوه بر اینکه این سکانسها از نطر بصری و اجرا و رنگ و نور خیرهکننده هستند و به سبک شدن و نرم شدن روایت کمک میکنند، کیفیتی انتزاعی هم به فیلم میبخشند و روایت را چندلایه میکنند. از آنجا که زاویه روایت فیلم اول شخص و سوبجکتیو است، این سکانسها کاملا با نوع روایت فیلم و پیچیدگیهای ذهنی کرکتر نقش اول فیلم هماهنگی دارند. این سکانسهای موزیک ویدئویی به ما یادآوری میکنند، در یک فیلم لزوما نباید همواره، سفت و سخت به قصه و داستان چسبید. میتوان لحظاتی، آزادی از قصه را تجربه کرد. لحظاتی که حس ما را غنا میبخشند و همزمان آنقدر معقول و اندیشیده شده هستند که ما را از جهان فیلم بیرون نمیاندازند. این کاری بوده که فلایینگ لوتوس به خوبی از عهده آن برآمده است.

با اینکه فیلم Ash رویکرد مستقل خود را حفظ کرده، اما نمیتوان از شباهتهای زیادی که به فیلمهای ژانر سایفای دارد به سادگی گذشت. به طور مثال نحوهای که شخصیتها به بیگانه آلوده میشوند شباهت انکارناپذیری با فیلمهای سری بیگانه دارد. از این نظر فیلم در دام کلیشههای ژانر میافتد. میتوان فهمید که فلایینگ لوتوس تمام فیلمهای ژانر سایفای قبلی سینما را دیده و آنها را دوست داشته و شاید هم برخی جاها مرعوب آنها شده، از این رو به بازسازی صحنهها و شگردهایی از آن فیلمها روی آورده است.

در خلاصه داستان فیلم آمده است: وقتی ریا (اِیسا گونزالس) در سیارهای دوردست به هوش میآید، هیچ اطلاعاتی از گذشته و اتفاقاتی که برایش افتاده را به یاد نمیآورد. ضربهای به سر ریا خورده که نمیداند به خاطر چه بوده. وقتی او داخل ایستگاه فضاییاش کنکاش میکند متوجه میشود تمامی اعضای ایستگاه فضایی به طرز فجیعی به قتل رسیدهاند. ریا متوجه ورود کسی به ایستگاه فضایی میشود. مردی جوان که خود را برایان (آرون پال) معرفی میکند. ریا نمیداند چقدر میتواند به برایان اعتماد کند. اما همزمان با این موضوع، تحقیقات آنها درباره اینکه چه اتفاقی قبلا در ایستگاه فضایی افتاده پیش میرود. آرام آرام برایان به اینکه ریا چقدر در اتفاقاتی که افتاده بیگناه بوده به شک میافتد و…
فیلم اینگونه آغاز میشود؛ صداهایی هراسانگیز در تاریکی شنیده میشوند. همزمان با این صداها تصویر انتزاعی از تودهای در حال شکلگیری میبینیم. با توجه به رنگ متفاوت و درخشش بیاندازه توده نسبت به محیط اطرافش میتوان گفت ما شاهد شکلگیری یک تودهی بیگانه هستیم. نمای بعدی نمای اکستریم کلوز (نمای خیلی نزدیک) از چشم ریا است که مردمک چشم کاملا باز شده. باتوجه به عقب کشیدن سریع دوربین و بعد دیدن چشم ریا ما میفهمیم تا حالا داخل مغز ریا بودهایم.
نمای بعد نمایی کلوز (نمای نزدیک) از صورت ریا است که از مواجهه با چیزی که ما نمیبینیم وحشت زده است. این نما در کنار نماهایی در حال دفرمه شدن از صورتِ افراد دیگر قرار میگیرند که مربوط به دیگر ساکنین ایستگاه فضایی هستند. در نمای بعدی ریا را میبینیم که روی زمین دراز کشیده و بیهوش است. صدایی که به گوش میرسد، در ظاهر صدایِ گویندهی دیجیتالی سیستمِ هوشمند ایستگاه فضایی است که میگوید “یک فعالیت غیرعادی شناسایی شد”. این صدا در طول فیلم به کرات شنیده میشود و این جمله را بارها تکرار میکند، تا در انتهای فیلم که معنای نهاییاش را در مواجهه با بیگانه پیدا کند. اما وقتی نحوه شروع فیلم یعنی از داخل مغز ریا و در ادامه نحوهای که گوینده دیجیتالی جملهاش را میگوید کنار هم قرار میدهیم، به نتیجه دیگری هم میرسیم. نحوهای که گوینده دیجیتالی جملهی “یک فعالیت غیرعادی مشاهده شد” را میگوید با دیگر گویندگان دیجیتالی که در فیلمهای سایفای دیگر دیدهایم متفاوت است. لحنش کمی غیرجدی، خموده و بعضی وقتها حتی خوابآلوده و گرفته است و از طریق افکتهایی که در صداگذاری به آن دادهاند آن را همزمان به صدایی ذهنی که از درون ذهن ریا میآیند شبیه میکند. گویی که کل ایستگاه فضایی تمثیلی از بدن و مغز ریاست. این با نحوه روایت فیلم که زاویه دیدش اول شخص است و تماما تحت تاثیر پیچیدگی ذهنی ریا ست و همینطور با پدیدار شدن بیگانه در ادامه، همخوانی کامل دارد و فیلم را رو به جلو حرکت میدهد.

اما صحنه گفتوگوی ریا با بیگانه از طرفی و صحنههای هجوم بیگانه از طریق بدنهای آلوده از طرف دیگر منجر به ایجاد ناهماهنگی و عدم یکدستی در فیلم میشوند. این دو با همدیگر همخوانی ندارند.
صحنه گفتوگو با بیگانه که کمی مرا یاد فیلم Arrival انداخت -شاید هم این مقایسهی جالبی نباشد- اما از یک جهت شباهت دارد و آن هم منطق گفتوگو با یک موجود فضایی است. این گفتوگو ما را نسبت به موجود فضایی/بیگانه کمی سمپات میکند. منطق حرفهای بیگانه آنچنان هم بیربط نیست؛ این انسانها هستند که به سیاره آنها حمله کردهاند و آنجا را اشغال کردهاند. خب من اینجا حق را به بیگانه میدهم. این آدمها هستند که باید مجازات شوند، بمیرند یا بیرون رانده شوند. منطق فیلم هم در این سکانس این باور را خواسته یا ناخواسته القا میکند.
از طرف دیگر در صحنههای آلودگی و درگیری، ما نه وجه سمپاتِ موجودِ فضایی، بلکه با جنبه بیگانه بودن آن، یعنی یک شر مطلق طرف هستیم. یک شر مطلق که جای هیچ ترحمی باقی نمیگذارد و باید نابود شود.
این دو پارگی در دیدگاه به ضرر فیلم تمام میشود. گویی فیلمساز با خودش به نتیجه نرسیده که شخصیتهای فیلمش با چه موجودی روبهرو هستند. اگر بیگانه شر مطلق است پس صحنه گفتوگوی بیگانه با ریا بیمنطق است و بهتر بود حذف میشد. و در حالت دیگر اگر قرار است فیلم به موجود فضایی، حداقل حقِ حیات بر سیاره خودش را بدهد، پس چرا در صحنههای دیگر آن را شبیه یک شر مطلق به تصویر در میآورد؟
به علاوه مبارزه نهایی بین ریا و موجود فضایی/بیگانه، خوب اجرا نشده است. موجود فضایی به عنوان یک بیگانه زیادی بیخطر به نظر میرسد، طوری که به نظر نمیرسد قادر باشد آسیبی به ریا بزند. کما اینکه ریا هم هیچ آسیبی نمیبیند. بیگانه شلنگ تخته میاندازد و حتی گاهی حرکاتش مضحک میشود.

طراحی شخصیتها و خصوصا روابط بینِ آنها و بعضا پلات فیلم، در بخشهایی از داستانِ فیلم نواقصی دارد و به خوبی پرداخت نشدهاند. روابط ریا با دیگر خدمه سفینه فضایی و میزان نزدیکی و دوریاش با آنها خنثی به نظر میرسد. حتی رابطهی ریا با کوین(بیولا کواله) که به نظر میرسد رابطهای عاشقانه است، به خوبی پرداخت نشدهاند. صحنهای که در جایی خیالی بین ریا و کوین میگذرد، مشخص نیست قرار است چه کاری انجام دهد. از این رو یکی از نماهای پایانی فیلم که کوین را نشان میدهد که در نور غرق میشود، زیاده احساساتی و سانتیمانتال است و پشتوانهای در فیلمنامه ندارد که بتواند موثر واقع شود.
جاهایی دیگر هم از فیلم هست که فیلمساز نتوانسته پاسخی قانع کننده به مخاطبش بدهد. به طور مثال در یکی از صحنههای آغازین فیلم بعد از اینکه ریا از ایستگاه فضایی بیرون میرود و پا روی سیاره میگذارد که سطحش را خاکستر گرفته(اینجا معنای Ash را فیلم قرار است به ما توضیح بدهد اما در همین حد نشان دادن خاکستر بر کف سیاره اکتفا میکند) با سایه خودش روبهرو میشود سایهای که در سویی دیگر قرار دارد انگار شخصیتِ دیگری است ولی کاملا شبیه ریاست و کارهای او را عینا شبیه یک انعکاس تقلید میکند. این صحنه به تنهایی زیبا و کنجکاوی برانگیز است -آیا خود ریاست در یک جهان آینهای دیگر؟ آیا خاصیتِ مرموزِ سیاره است؟ آیا وهمِ اوست؟ آیا ریا در بعد زمانی دیگری است که میخواهد به خودش پیغامی برساند؟و…- اما متاسفانه تا انتهای فیلم پاسخی به آن داده نمیشود و همانطور سربسته رها میشود.
میزان اکسیژن ایستگاه فضایی که از ابتدا مطرح میشود رو به اتمام است، تا انتهای فیلم مشکلی ایجاد نمیکند و ریا را به دردسر جدی نمیاندازد. خب اگر قرار است دردسری جدی ایجاد نکند، چرا بخشی از فیلم را اشغال کرده است؟ هرچند برایان و ریا را برای تعمیر آن بخش از ایستگاه که دچار آسیب شده و اکسیژن از آنجا هدر میرود به کنش وامیدارد و از آنجا شاهد بازگشت کلارک(کیت الیوت) هستیم، اما خود مسئله کمبود اکسیژن به نظر معضلِ جدیای نمیآید. یا حداقل فیلمساز با آن نمیتواند مخمصهای جدی ایجاد کند.
فیلم Ash یا خاکستر فیلمی است که با بودجه اندک ساخته شده. تعداد بازیگرانش محدود است. در واقع بیشتر صحنهها را ایسا گونزالس (ریا) بازی میکند و بازی قابل قبولی هم ارائه میدهد.
صداگذاری در فیلم بسیار تاثیرگذار است و بسیاری از خلاها و معایب فیلم را میپوشاند. صداگذار فیلم با انتخاب صداهای الکترونیک و ایجاد پیچیدگی در اجرای صداهای ذهنی ریا و صداسازیها و طراحیهایش، در شکل دادن فضای وهمآلود فیلم نقش موثری را ایفا میکند.
موسیقی حیرت انگیز است و از همان سکانسهای آغازین با صلابت وارد میشود. به طور مثال در سکانسی که ریا از ایستگاه فضایی بیرون میرود، موسیقی کاری جسورانه انجام میدهد و شروع به نواختن با تمی جدید میکند که به غنای تصاویر کمک میکند. حتی لایهای جدید به آنها میبخشد و فضایی رازآلود را به وجود میآورد.
دیالوگها در فیلم به خوبی عمل میکنند، به اندازه و به جای خود گفته میشوند. نه کم هستند و نه زیاده از حد. همینطور مونولوگهای ذهنی ریا به خوبی نوشته شدهاند، همسو با ریتم فیلم حرکت میکنند و اطلاعات مورد نیاز را منتقل میکنند.
فیلمبرداری آنقدر خوب است که تقریبا حضور دوربین احساس نمیشود. فیلمبردار فیلم هیچ خودنماییای نمیکند و کاملا در خدمت جهان فیلم وظیفهاش را انجام میدهد.
با این حال فکر میکنم اگر فلایینگ لوتوس در ساخت این فیلم تکلیفش را بیشتر با خودش مشخص میکرد فیلم Ash به فیلم بهتری تبدیل میشد.
از یک طرف فیلم به طور واضحی در فیلمنامه ضعف دارد. وقتی به آن به عنوان یک فیلم داستانگو نگاه میکنی ضعفها بیشتر به چشم میآیند و به آن آسیب میزنند.
از طرف دیگر وقتی به آن به عنوان فیلمی نگاه میکنی که مثل یک بچه بازیگوش و سربه هواست که وایب و مودِ خودش را میسازد و گاهی حس را جایگزین قصه میکند، تو را به وجد میآورد و مبدعانه است.
فکر میکنم فیلم بین این دو فضا سرگردان است و اگر لوتوس میتوانست جهتگیری خود را مشخصتر کند، در هر دو حالت فیلم بهتری میساخت. یعنی در حالت اول به خود میگفت: Ash قرار است فیلم قصهگویی باشد؛ در آن صورت بیشتر روی فیلمنامه تمرکز میکرد و ضعفهای فیلمنامهاش را برطرف میکرد.
یا نه به خود میگفت: Ash قرار نیست فیلمی صرفا قصهگو باشد؛ در این صورت، مسیرِ تجربیتری را انتخاب میکرد و نقش قصه را در فیلمش کاهش میداد و بیشتر بر ایجاد یک حس در فیلمش تمرکز میکرد – چیزی که مشخص است استعدادش را دارد – با این حال ریسک انتخاب مسیر دوم به قدری بالاست که ممکن است هر فیلمسازی را زمینگیر کند و میتوان حق داد که هرکسی مسیر دوم را انتخاب نکند.
در مجموع فیلم Ash 2025 ساختهی فلایینگ لوتوس فیلمی قابل دیدن و جسور است و فارغ از ایراداتش، شما را به خود مجذوب میکند. Ash فیلم کوچکی است که ادعایی ندارد. خود را عضو کوچکی از خانوادهی بزرگ ساینسفیکشنها میداند و تا آنجا که میتواند به بزرگترهای خانوادهی خودش ادای احترام میکند. احترامی که البته امیدوار بودم کمتر به آن پایبند باشد.
نمره نویسنده به فیلم: ۶.۵ از ۱۰
source