سیده فرخنده پورنصرانی، کارشناس و کارشناس ارشد مدیریت بازرگانی دانشگاه گیلان / کارشناس ارشد پژوهش هنر دانشگاه گیلان
مقدمه
دنیایِ زنان با فعلهایِ عجیب و غریبی پیوند خورده است که در گذر تاریخ برایشان دوختند وُ آنها هم ناگزیر سوختند. کلیشههایی که از این تنِ مولد و اسطورهساز یک زندانیِ خانهدار و خانهنشین ساخت تا نوری بر چهرۀ آنها نتابد. با این حال او پیوسته قهرمانِ روایات و داستانها و افسانهها بوده است. چه بخواهیم وُ چه نخواهیم، چه خوشمان بیاید وُ چه نیاید، قرن حاضر «جهانِ زنان» است. زنانی که از مویِ بلند وُ دست ظریف و چشمِ سرمهکشیدۀ خود میگذرند وَ با تمامِ دلیری برایِ «ثبتِ نقش و جایگاهِ» خود در هر کشور و منطقه و بومی میجنگند تا حافظ و پاسدارِ فرهنگ و میراث آن باشند وُ بهجایِ کمیت، کیفیتها را پرورش دهند. زنانی که اگرچه نامشان از هر کتاب وُ کاغذی حذف شد، ولی خودِ واقعیشان، نه.
جهانِ حقیقیِ زنان جنس و جنسیت ندارد؛ آنها همیشه در عملِ “وصل” بهترین بودهاند. با هر لقبِ نیک و ناجور و کنایهای از دوران باستان تا عصرِ مدرن امروزی کنار آمدند تا دنیایِ “دیگری” ویران نشود. آنها تنها به یک هدف زنده هستند؛ در تمامِ حالات وُ با صلابت،”خالق باشند وُ صادقانه زندگی کنند”. در این زمینه به تفسیر یکی از کتابهای برجسته و جدید در بابِ سختکوشی زنانِ هنرمند و دشواری شرایطِ زیست آنها در طول تاریخ پرداخته شده است؛
نیمنگاهی به کتابِ کدبانوهای کهن؛ زن، هنر و ایدئولوژی
در باب تصویر؛
؛ گوشهی اتاق هنرمند (۹-۱۹۰۷)Gwen John
جهانِ کتابها پیش از ورد به کلمه، مشاهدۀ تصاویر است. قابی که آدمی را جذب میکند و به تفکر وا میدارد. تناسب و تطابق عکس روی جلد با عنوان نگارش در فهمِ بهتر مطالب بسیار مهم است. در کتاب منتخب سه واژهی زن، هنر، ایدئولوژی با یک ویرگول از هم جدا شدند (البته در عنوان انگلیسی در بخش آخِر از “و” برای جدایی هنر/ ایدئولوژی استفاده شده است). در واقع این جدایی همان سکوتِ در وجود و حضور زنان فعال و هنرمند در ادوار است. بانوهایی که تلاششان مستور بود و اگر پیدا میشد، سبب بدبختی بود. چون فرق داشتند، اما با مردان برابر نبودند. جلد این کتاب یک صندلی، کنج اتاق، یک پنجره، نور و میز کوچکی را نشان میدهد. در این دوران هر چه تصاویر سادهتر باشند، معنایِ پیچیدهتری دارند. بر این اساس، هر کدام از این موجوداتِ بیجان بخشی از احوالاتِ زنان را با خود حمل میکنند.
صندلیِ حصیری یکنفره که حتی جنسش بیانگر تلاش و حرکت دستهاست، زنِ آشنایی را تداعی میکند که در هر قصر و کاخ و منزلی به دلیلِ استعدادی خاص غریبه به نظر میرسد. کنج اتاق کوچکی وُ در سایه کار میکند، شاید که نوری بر شرایط و تعصبات بیدلیل و تفکراتِ پوسیدهی افراد و عاملانِ سیاست و اجتماع بتابد و به میدانِ وسیعِ اجتماع و فرهنگ پا نهد. در این میان تنها امیدِ یک زن پنجرهای است که در تمامِ شرایط منظرهی دیگری را به او مینمایاند، تا بداند که هم هوایِ مطلوب و آفتابی و هم شرایطِ گلآلودِ ابری و بارانی ماندگار نیست و نخواهد بود.
چنین تصویری بارها و بارها بر جلد بسیاری از کتابهای مرتبط با مفهومِ زنان و منظرِ فمینیستی از جمله کتابِ “اتاقی از آن خود” به قلمِ Virginia woolf تکرار شده است، و میدانیم که هر بازگویی و بازنمایی “بیمقصود” نیست.
در بابِ کتاب؛
کتاب کدبانوهای کهن؛ زن، هنر، ایدئولوژی (Old Mistresses: Women, Art, and Ideology) به قلمِ نویسندگان مشهوری به نام پارکر و پولوک است که توسطِ فائزه جعفریان ترجمه شده است. این نگارش با مضمونی تاریخی/ روانشناختی، فلسفی/ هنری، فرهنگ و جامعه و سیاستِ زمان و زمانهی زنانِ ممتاز و برجسته را به پرسش کشیده است. نکتهی شاخص و تلنگر اصلی این است که پرسشِ صحیح ما را به پاسخِ صحیحتری نزدیک میکند. میدانیم که زنان را بهواسطۀ ارزشها و محدودیتهای اجتماعی و اقتصادی در دورانهایِ گوناگون سرکوب کردهاند و در خانه و اتاقی آنها را به کار گرفتهاند. اما مسئله این است که آن زنانِ فعال و عاملانِ سازنده چگونه توانستهاند در انواعِ وضعیتها و موقعیتهایِ تاریخی اثرها خلق کنند و ماندگار شوند!
این کتاب با پردازشِ مضمونی ویژه و رویکردی فمینیستی به پنج بخش تقسیم شده است که بهنوعی فرایندِ پذیرش زنان را بهعنوان هنرمند بیان میکند. البته این نکته بسیار اهمیت دارد که مقبولیت آنها همچنان با تردیدها و تحدیدها و کلیشهها پابرجاست. و این مطالعاتِ همهجانبه به دلیل یافتنِ پاسخی درخور برای این مسئله است. برای چنین جریانی در فصل اول به عاملِ درونی و یا “ذات” زنانه اشاره شده است. اینکه آیا خود زنان تمایل نداشتند تا خالق و اثرگذار باشند، و یا شرایط و تجربههایِ زیستی و فرهنگی و سیاسی آنها را خموش و ساکت ساختهاند. با تمرکز بر آثار باقی مانده از آنها مانند نقاشی، صنایع دستی و سفال و غیره، دریافتند که حتی خود آنها در خلق طرحی مشابه، احساسی متضاد را نمایان ساختند که بیشترِ معنایِ آنها به تاریخِ زندگی و تجربهی تلخ و شیرین خودشان اشاره دارد. در واقع، بهجای زبانِ کلامی مجبور شدند تا از زبان تصویر و سیگنالها برایِ تخلیهی روانی و ذهنی و هیجانی خود بهره ببرند. بنابراین پیشرفت و حضورشان را در “سلسلهمراتب” هنرها جستوجو کردند. در این بخش که ابتدا به جداییِ میان انواع هنرها یعنی هنرهای تجسمی و کاربردی از قرن هجدهم به بعد پرداخته شده است، با تمرکز بر منظر اجتماعی و طبقهمحوریِ جامعه، آثار بسیار ارزشمند گلدوزی و سوزندوزی زنان فرودست و فرادست جامعهی ویکتوریایی و بورژوای را چنان مد نظر قرار دادند که بتوان با مشاهدهی برخی از این صنایعِ پرزحمتِ دستی به رنج درونی و آشفتگی احوالِ آنها پی برد. زنانی که حتی اگر بر طبقِ سیاست خاصی و آشکارا تبعید نشده بودند، همیشه در کنجِ تاریک و وسعتِ بزرگی در تنهایی و انزوا به سر میبردند. وجود داشتند، اما حضورشان تنها برای مسائل دیگری از جمله تربیت فرزند، زایش، نواختن، آشپزی و خانهداری قابل ستایش بود؛ نه خواندن و نوشتن و معناسازی. در حقیقت آنها را نظیرِ یک “هنرمند و خالق” میشناختند، ولی برایشان مانند مردان جایگاه عمده و برجستهای در جامعه و نهادها و ارکان لحاظ نمیکردند. اگر هنرمند بودند، باید در همان خانه و قصر به کار خود ادامه میدادند. این زنان تا حدودی نقشِ خدای خانه را داشتند تا زمانی که در این حکم و مانند حوایِ آدم برهنه و عریان شدند؛ یا بهتر است چنین بیان شود که مدلِ نقاشانِ مرد “شدند”. بانوهایی که گاهی برای کسب مال و بهواسطۀ نقش معیشتیِ خود جدا از کار و کارگری، مدلِ هنرمندان مرد شدند تا بتوانند از این طریق به درون محافل هنری و کارگاهها راه یابند. زیرا از همان مراحلِ اولیه و پس از رنسانس و تحولاتِ اندیشهای و ارزشمندی انسان در مرکزِ بسیاری از اعمال، زنان راهی به کارگاهها و سپس آکادمیها نداشتند. شرایط و زمانه آنها را وادار کرد تا از راههای دیگر و یا سایر شیوهها که شاید صورتی ناخوشایند داشت، به رشته و گرایش مورد علاقهی خود بپردازند. این جریانها ادامه داشت تا در قرن بیستم و با برپایی بسیاری از جنبشها و انقلابها در حوزههایِ مختلف از جمله هنر، زنان با جسارت و دلیری و از طریقِ حرکاتِ سیاسی و فرهنگی به درونِ جامعه کشیده شوند تا نقشِ خالق و سازندهی خود را برای هر موضوعی پررنگ کنند. در حقیقت، آن بخشِ تفکر خود را که به زعم مردان خاموش بود را بهروشنی نشان دهند و با تلفیق آن با تخیل، آثارِ نوین و انتزاعی و معنادار خلق کنند. نقاشیها و موسیقیها و مجسمهها و بسیاری از قابها و قالبهایِ دیگری که هرکدام صورتِ خاص خودشان را دارند و تنها افرادی آنها را فهم میکنند که از هرگونه تعصبِ جنسی و جنسیتگرایی دوری ورزند. بخواهند که بدانند در دورنِ یک هنرمند چه میگذرد؛ فرقی نمیکند زن باشد یا مرد. مسئله “ادارک و معنایِ” اثر باشد. اینکه در کنشهایِ میانفردی و گروهی و در انواعِ مناسبتهای اجتماعی و غیره چگونه بر هم تأثیر میگذاریم. در حقیقت، هنرمندانِ این دوران با بیانی صادقانه هیجان و احساس خود را با خط و رنگی ساده از طریقِ هر ابزاری حتی معمولی و ساده نشان میدهند تا به یک کیفیتِ خاص برسند. آنها همواره در تلاش هستند تا دایرهای بسازند که ارتباط میان هنر، هنرمند، تماشاگر، مخاطب و در نهایت جامعه، قطع نگردد. دیگر نه جنس مهم است و نه جنسیت. آنچه که باید به آن پرداخت، “جنس اصیل و معنایِ حقیقیِ” اثر است که ما را به خالق آن یعنی “نمایندهی جامعه” نزدیک میکند.
نتیجهگیری
جامعهی حال حاضر تنها نامِ بسیار زیبایی را با خود به یدک میکشد؛ انسانهای مدرن. تنها چیزی که از چنین رختی پدیدار است، صورتهایِ تجملگرا و مصرفگراست. به آن اندازه که به قابِ ظاهری پرداختهایم و برایِ هر چیزی از جمله جنس و جنسیت نوعی از زیبایی را تعریف کردهایم، به افکار و ایدههایِ خودمان تکانِ معنوی و حقیقتنگر ندادهایم.
کتابِ پیِش رو به ما یادآوری میکند که از منظر فمینیستی و برابریخواه، موردِ اصلی “خودِ زنان” و اهتمام آنها نبوده است، معضلِ بنیادی یعنی همان “طرز تفکر پوسیده و تکرونده (مردانهمحور) و جنسیتیست” که همچنان و از طریقِ بسیاری از نهادها و ارکان به راه خود ادامه میدهد.
(مطلب قابل توجه این است که از مخاطبان تقاضا میشود تا با مطالعهی دقیق این کتاب، آثارِ هنری زنان و سایرِ مقایسههایِ تصویری را تماشا کنند).
source