سیده فرخنده پورنصرانی،کارشناس و کارشناس ارشد مدیریت بازرگانی دانشگاه گیلان / کارشناس ارشد پژوهش هنر دانشگاه گیلان
زمانی صداها از یک آغاز وُ رفاقت وُ عشق اسطورهای حکایت میکردند وُ تصاویرِ رنگی و شاد دلِ همه را میربودند، ولی امروزه سخنی شیرینتر از “مرگ” وُ قابی تلختر از تک رنگی و دلگیر یافت نمیشود. اگر بگویم نمیدانم، دروغ گفتهام. پس، اعتراف میکنم که با جریانِ این تیرگیِ ذهنیِ همهگیر آشنا هستم. اما به زعمِ جناب زرنگار علتِ مرگ را مینویسیم، نامعلوم. اشاره به وَنِ چروکیدهایست که هفت خستهتر و درماندهتر از خودش را به سفری تقریباً کوتاه میبرد تا در جادهی خاکی و کویری مرهم هم شوند؛ هفت آدم با نقشهایِ متفاوت اجتماعی. در واقع، این تنها صورتِ داستان است که خودِ موضوعِ سفر خوشیست وُ رویدادها و وقایع غیرقابل انتظار، حقایقِ تلخ این مسیر. در ادامه، با تماشای این صحنهها میتوان چنین برداشت و تفسیری را برشمرد؛
۱-این فیلم بهخوبی و بهسادگی توانسته چشمان مخاطب عصر سرمایهداری را در یک زمان بر دو اصلِ اساسی یعنی طبیعتِ واقعی _بیرونی و طبیعت درونی_ تمایلاتِ انسانی متمرکز کند؛ منظرهکویری، خشک وَ بیروح وُ طمع، تشنگی و گرسنگیِ نهان و آشکارِ آدمی. دو زمینهی متناسبی که ذهن هر فردی را به سویِ مسئلهای اندوهگین سوق میدهند.
۲-برگزیدنِ افراد با شغلها و تواناییهای گوناگون از جمله راننده، بانویِ خانهدار، مهندس، بانویِ پرستار، کارمند، قاچاقچی و فردی سابقهدار. این هفت نفر بهعنوان یک اجتماعِ کوچک در جامعهای بهنامِ وَن نشستهاند که مدارک تحصیلی وُ سطح و رتبهی کاری آنها در حلِ پیچیدگیِ رخدادِ مربوطه کاربردی نداشته است. به عبارتی، طنابِ اتصال ارتباطیِ آنها طرز تفکر و جهانبینی و از همه مهمتر، تجربیات شخصی و هراسها و اضطرابهای زندگانی بوده است.
۳-آحادی که فقط مسافرِ راه نیستند، بلکه هر کدام بهنوعی از پیوستن و ماندن و همراه بودن در فرارَند (هستند). زن و شوهر جوان و مستعدی که در فکر مهاجرت به سر میبرند، سابقهداری که آزادیَش را به رفاقت فروخته، رانندهی دلخستهای که جز زبان محبت و سادگی و عشق نیاموخته و برای گذراندن زندگی میراند و میسوزد، بانویِ اشارهدانی که بیزبانیَش سبب انتخاب محدود او شده است، کارمندِ مضطربی که زندگیش را مریضی و بیپولی و طمع فرا گرفته وُ تکلیفِ قاچاقچی هم که مشخص است. در حقیقت، هر کدام برهانی برای خنجر زدن به یکدیگر دارند تا شعور اجتماعی و وضعیتهایِ اجتماعی، خانوادگی و فرهنگی را به پرسش بکشانند.
۴–کدر بودنِ خودِ جسد در مقام یک ابژه که میتوان آن را به فراموشی و زوال انسانیت تشبیه نمود. دورانی که با تشابهاتِ معضلاتی از جمله اقتصادی باعث شده است تا دیگر صداقت، شرافت، دخالتهایِ صحیح و زمانمند، رحم و مروت کسی برای دیگری ارزشِ درخوری نداشته باشد.
۵-شاید نقطهی عطف و ارزشمند این فیلم همان پژوهشگری و پرسشگری باشد. به عبارت دیگر، رسالت یک محقق در “مسیر” و “روشِ یافتن راهحلی” برای موضوع مطرح شده است. این فیلم با کنار هم قرار دادنِ ارگانها و نقشهای مختلف اجتماعی نشان داده است که تربیتِ پایه/خانوادگی، محیطی و تجربیات شخصی برای “ادراکِ شرایطِ یکدیگر و ایجاد همدلی” از داشتنِ تحصیلات دانشگاهی و القابِ متنوع مهمتر است. با توجه به دیالوگها و حضورِ هر کدام از بازیگران خواهیم دریافت که چگونه آنها با قرارگرفتن در “یک وضعیتِ بحرانیِ مشابه” چُنین سرگردان و ویران شدهاند وُ نمیتوانند تفاوتهای هم را بپذیرند وُ هر یک نگران خود هستند.
۶-با بیانی واضحتر، خواندن و نوشتن و دانستن صرفِ مطالب رمز گشایش نیست. برای برطرفنمودن هر مسئله و موضوعی باید در ابتدا شرایطِ عاملان را درک نمود و فهم کرد، سپس به خود پدیده و بستر پرداخت و در نهایت استراتژیِ حتی محدودی در پیش گرفت. البته ذکر این نکته حیاتیست که وضعیتهای غیرمنتظره دشواریها و پیامدهای خودشان را دارند و آدمی به هرگونه استرس و حیرانی دچار خواهد شد. اما در ابتدا این درک و شعورِ فردیست که میتواند بستر و فرصتی از پیوندهای اجتماعی و شعور جمعی را برای کشفِ روشی به جهت حلِ موضوع فراهم کند.
۷- یک خوشفکریِ دیگر در این داستان، در نظر گرفتنِ رویکرد فمینیستی و اشاره به پیچیدگیهای عاشقانه و رها شدن یک طرف از سوی دیگریست (هم مرد و هم زن) که در پسِ مشکلات عدیدِ اقتصادی و اجتماعی در جریان است. در این فیلم سه بانو در هیئت و هیبت گوناگون ایفای نقش کردهاند که هر سه بهنوعی باید در ادامهی زندگی خود چشمانتظار بمانند. گاهی خود انتخاب میکنند وُ گاهی، بایدهایِ ناجور و ناسازگارِ زندگی عاطفی آنها را به گوشهای پرت میکند. به بیانی دیگر، این داستان باعث شد تا با زاویهای از نگرانیها و آشوبهایِ درونیِ هم مردان و هم زنان در پیوندی احساسی آشنا شویم، وَ به ما یادآوری کند که “مرگ” فقط به کالبد بیجانِ در خاک نیست، بلکه کُشتنِ امیدِ جوانان بهنوعی مُردنِ پیش از موعد است.
بهطور کلی؛
دردِ بیپولی مانندِ سوز و شور لیبیدویی وُ جنسیِ فرویدی در عصرِ سرمایهداری با دو حقیقتِ تلخ مصرفگرایی و فراوانیِ توخالی و تکرارهایِ بدونِ اندیشه جولان میدهد. ما مجهول نبودیم، بلکه به دست هم خفه و خوار و غریبِ در خاک شدیم وَ با نقابی مظلومانه برای روحِ یکدیگر فاتحه میخوانیم؛
بسمالله وُ “نَفَر وُ کَفَنِ بعدی“…
میدونی فرق دلار اصل با تقلبی چیه؟
اگر گرمای دست باعث بشه کاغذ “خم“ بشه یعنی دلارِ “اصله“.
فقط یادت باشه در “هوایِ بادی“ امتحانش نکنی.
source