Wp Header Logo 1028.png

به گزارش شهرآرانیوز، «گاو شاخ زد به دست ماتادور. شاخ به همان دستی خورد که شمشیر را گرفته بود. جمعیت با هو و جنجال گاوباز را به خارج از میدان بدرقه کرد. ماتادور دوم مرتکب اشتباه شد و گاو شاخ را زد به شکمش. ماتادور با یک دست از شاخ آویزان بود و با دست دیگر محل اصابت شاخ را سفت چسبیده بود. گاو وحشی روی شاخ بلندش کرد و زد به حفاظ دور میدان و شاخ را بیرون کشید و ماتادور افتاد روی شن‌ها و بعد، مثل مست‌های عربده کش، از جا بلند شد و سعی کرد مردانی را که به کمکش شتافته بودند کنار بزند و نعره سر داد و شمشیرش را خواست، اما از حال رفت.» *

وقتی از سادگی شیرین حرف می‌زنیم، منظور چیست؟ به این بند که بر پیشانی داستان «آقا و خانم الیوت» نشسته دقت کنید: چقدر حالت آدم‌ها شفاف و واقعی است، توصیفات تراش خورده و بدون اضافه گویی، همه چیز تا حد امکان مختصر و ساده، به نحوی که مخاطب را تبدیل به بیننده می‌کند. این احساس به ما دست می‌دهد که صحنه گاوبازی درست روبه روی ما اتفاق می‌افتد: زنده و برجسته.

گام دوم: همدلی (Empathy)

وقتی حتی برشی از یکی از داستان‌های همینگوی را می‌خوانید، می‌بینید که عواطف آدم‌ها چقدر خوب و درست در آن موج می‌زند؛ و این فقط یک معنی دارد، اینکه همینگوی احساسات انسانی را خیلی خوب و دقیق می‌شناسد. برای نمونه، بند ابتدایی این متن را دوباره بخوانید. این نشان می‌دهد که همینگوی قدرت همدلی و همذات پنداری عمیقی با سوژه هایش داشته است؛ هر اتفاقی، هر حرکتی جریانی از برق را از قلب او عبور می‌داده است.‌

می‌توانید، درست هم زمان با تجربه دنیای بیرون، تمرکز خود را روی افراد درگیر در ماجرا بگذارید. چه جریان‌های عاطفی‌ای در صحنه بازی هستند؟ واکنش آدم‌ها به یکدیگر چگونه است؟

خودتان را جای تک تک آن‌ها بگذارید، سعی کنید از دیدگاه آن‌ها دنیا را ببینید، تمام احتمالات ممکن را تصور کنید، تلاش کنید این آدم‌های مختلف و متفاوت با هم و متفاوت با خودتان را درک کنید و با آن‌ها به صلح برسید. این کار به توصیفات شما ژرفایی احساسی می‌بخشد، طوری که مخاطب با متن ارتباطی آسان و عمیق می‌گیرد.

وقتی آدم‌ها را و عواطفشان را تک به تک صیقل دادید و به نتیجه‌ای رضایت بخش رسیدید، آن‌ها را در متن داستانی با هم ترکیب کنید تا نوشته شما به اصالتی دست پیدا کند که قبلا قادر به درک آن و رسیدن به آن نبودید. همین هاست که در داستان دنیایی زنده تر، باورپذیرتر و واقع گونه‌تر پدید می‌آورد.

قاعدتا، همینگوی، همان طور که در کتاب «مرگ در بعدازظهر» می‌شود خواند و دید، بارهاوبار‌ها شاهد صحنه‌های گاوبازی بوده است؛ اما او به مشاهده این صحنه‌ها اکتفا نکرده، آن را دقیق تماشا کرده و خودش را به جای آن ماتادور‌ها گذاشته است؛ توانسته ترس و خشم و نفرت را در آن‌ها ردزنی کند و جریان این احساسات را در قلب خودش لمس کند.

درنهایت، بارهاوبارها، این صحنه‌ها را نوشته و بازنویسی کرده، کلمات را تغییر داده، متن را پس و پیش کرده، و جمله‌ها را صیقل داده تا به همان چیزی برسد که در لحظات همدلی و همذات پنداری با صحنه‌های واقعی حس می‌کرده است؛ و تمرین تمام وقت آموختن نثرنویسی از همین قرار بوده است.

* مجموعه «در زمان ما»، داستان شماره ۹، نوشته ارنست همینگوی، ترجمه شاهین بازیل.

با احترام عمیق به فردریش نیچه بزرگ، فیلسوف رام نشدنی، روان شناس و دیوانه نابغه.

source

einiat.ir

توسط einiat.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *