«آرمان امروز» مرگ بیش از ۶۱ هزار انسان را بررسی می کند؛
آرمان امروز- گروه جامعه: غزه، این باریکه کوچک محصور در نوار مدیترانه، امروز به یکی از فجیعترین صحنههای نسلکشی معاصر بدل شده است؛ جایی که هزاران کودک، زن و مرد بیدفاع در سکوت سنگین جامعه جهانی، زیر آوار، محاصره، گرسنگی و بمباران جان میبازند. از آغاز حملات نظامی اسرائیل، بنا بر گزارش منابع رسمی بهداشتی در غزه، بیش از ۶۱ هزار نفر کشته شدهاند؛ آماری که عمدتاً شامل غیرنظامیان و بهویژه کودکان و زنان است. افزون بر آن، نزدیک به ۱۵۰ هزار نفر نیز مجروح شدهاند و بسیاری از این مجروحان، به دلیل نابودی کامل زیرساختهای پزشکی، در شرایط غیرانسانی و بدون دسترسی به دارو و درمان رها شدهاند.
در بسیاری از مناطق، گرسنگی نه بهعنوان یک پیامد ثانویه جنگ، بلکه بهعنوان ابزار نظاممند قتل جمعی بهکار گرفته میشود. گزارشهای سازمانهای امدادی حاکی از آن است که صدها نفر، تنها در صف دریافت غذا و کمک، جان خود را از دست دادهاند. سازمان ملل نیز هشدار داده است که خطر قحطی گسترده در سراسر غزه قریبالوقوع است. در کنار بمبارانهای بیوقفه، بحران انسانی حاصل از محاصره کامل، مردم غزه را نهتنها در میدان نبرد، بلکه در خانهها، بیمارستانها، مدارس و حتی مکانهای پناهگیریشان هدف قرار داده است. واژههایی مانند «فاجعه» یا «تراژدی»، دیگر پاسخگوی این حجم از رنج نیستند؛ آنچه در غزه رخ میدهد، مصداق کامل یک نسلکشی برنامهریزیشده است، و نه صرفاً یک پیامد ناگزیر از درگیری. با اینهمه، واکنش افکار عمومی جهان، رسانهها و دولتها، اغلب چیزی بین سکوت و بیعملی نوسان کرده است. رسانههای جریان اصلی بسیاری از کشورهای غربی، در روایت آنچه در غزه میگذرد، یا به زبانهای خنثی و محافظهکارانه پناه بردهاند یا روایت را با سانسور و تحریف همراه کردهاند. غزه قربانی یک پروژه هدفمند پاکسازی جمعیتی است. این نوع پوشش خبری، بهطور مستقیم در شکلگیری ادراک عمومی نقش دارد و زمینه را برای بیتفاوتی، انکار یا بیحسی عمومی فراهم میکند.
چرا بی تفاوت شده ایم؟
اما این بیتفاوتی تنها یک واکنش شخصی یا احساسی نیست، بلکه ریشههایی عمیق در ساختارهای روانشناختی، اجتماعی و سیاسی دارد. در روانشناسی، پدیدهای به نام «بیحسی هیجانی» شناخته شده که در آن افراد در مواجهه مداوم با تصاویر خشونتبار، دچار نوعی کرختی احساسی میشوند. تصاویر درد، مرگ و ویرانی در غزه، به جای آنکه واکنشی از خشم یا همدلی برانگیزند، تبدیل به بخشی از یک روتین خبری یا محتوای گذرای شبکههای اجتماعی میشوند. در این میان، بسیاری به نسبیگرایی اخلاقی پناه میبرند، بهانه میآورند که اطلاعات کافی ندارند یا نمیتوانند قضاوت کنند؛ حال آنکه سکوت در برابر ظلم، همدستی با ستمگران است، نه بیطرفی. فراتر از فرد، نظامهای فرهنگی و آموزشی نیز در شکلگیری این بیتفاوتی نقش دارند. اگر در جامعهای، آموزش، به جای پرورش انسانهای اخلاقمدار، صرفاً به تولید نیروهای کار یا مصرفکنندگان منفعل محدود شود، بدیهی است که همدلی، حساسیت اجتماعی و مسئولیتپذیری جایی در آن نخواهد داشت. همدلی امری فطری نیست؛ باید آن را آموخت، و درست در همان جایی که آموزش و رسانه در ترویج آن ناکام بمانند، بیتفاوتی به هنجار تبدیل میشود.
غزه امروز آینهای است که تصویر ما را بازتاب میدهد؛ اینکه چه اندازه در برابر رنج دیگران سکوت کردهایم، یا حتی آن را انکار کردهایم. شاید هیچیک از ما بهتنهایی نتواند روند این نسلکشی را متوقف کند، اما هرکدام میتوانیم صدایی باشیم در برابر تحریف، سکوت و فراموشی. بیتفاوتی در برابر جنایت، جنایتی دیگر است. اکنون این انتخاب ماست: بایستیم و فریاد بزنیم، یا با سکوت، خود را در سمت اشتباه تاریخ جاودانه کنیم.
مقابله با بیتفاوتی در باره غزه
شیرین احمدنیا- چه بر سر ما آمده که میتوانیم نسلکشی را در غزه ببینیم و بیتفاوت بمانیم؟ چگونه ممکن است در برابر آنچه آنجا میگذرد ـ نابودی نظاممند یک ملت، کشتار کودکان، محاصره کامل شهروندان بیدفاع ـ واکنشی نشان ندهیم و گاه حتی این فجایع را انکار کرده یا نادیده بگیریم؟ اگر غزه دور است، کافی است در عجب باشیم از آنچه در همین نزدیکیها، پیش چشمانمان، بر سر مهاجران افغانستانی میآید. ایشان، که درواقع، هموطنان سالهای دور و دراز ما هستند، که زمانی اجدادشان داخل مرزهای ایران برای ما «خودی» بهحساب میآمدند، ولی بعد که دستِ روزگار، مرزها را کمی اینطرف آنطرف کشید، اینک نوادگانشان را، علیرغم وجود پیشینه و وسعت اشتراکات فرهنگی، و این واقعیت که برخیشان طی دههها، نسلاندرنسل، زاده و بالیدهی همین سرزمیناند، «غیرخودی» تلقی میکنیم. با سکوت و بیعملی خود، همداستان میشویم با کسانی که موجهای نفرتپراکنی ایجاد میکنند و عدهای را همراه خود بر آنها سوار میکنند، تا شاهد شکلگیری صحنههای دردناک خشونتورزی، دستگیری، طرد، و اخراجشان باشیم، حتی ایشان که سالهاست نه میهمان و مهاجر یا پناهنده به ما، بلکه در واقع، همکلاسی، همکار، همسایه، هممحلهای، هموطن و عملا با نهایت فروتنی و شرافت، یار و یاور ما بوده و هستند. در مقابل بیمهری و خشونتورزی که علیه ایشان، از کوچک و بزرگ، باب شده، ما چه واکنشی از خود نشان دادهایم؟ پاسخ به این پرسش که چگونه میتوان ظلمی که به کسی یا کسانی میرود را دید و همچنان بیتفاوت یا نظارهگر در سکوتِ خود بود، مستلزم کاوشی در ریشههای روانشناختی، اجتماعی، رسانهای و سیاسی است. برخی معتقدند، «عادیشدن» خشونت از طریق مواجهه مکرر با آن موجب بیتفاوتی میشود. ذهن انسان در برابر تصاویر تلخِ تکراری، دچار کرختی میشود؛ پدیدهای که در روانشناسی با عنوان «بیحسی هیجانی» یا desensitization شناخته میشود. ین واکنش دفاعی روانی، بخشی از فرآیند تطبیق مغز با تروماست که باعث میشود با تکرار دیدن خشونت، واکنشهای عاطفی کاهش یابد. در نتیجه، درد دیگران به یک «تصویر خبری» یا «پست شبکه اجتماعی» تقلیل مییابد، نه به یک فاجعه انسانی که باید واکنش برانگیزد. از دیگر دلایل بیتفاوتی نسبت به رنج دیگران، فرآیند «دیگریسازی» و «انسانزدایی»(dehumanization) است. وقتی قربانیان منازعه، خودی یا بهعبارتی؛ از «ما» نیستند ـ از نظر ملیت، زبان، مذهب یا نژاد ـ همدلی ما کمتر میشود. در این وضعیت، نوعی نژادپرستی خاموش عمل میکند که باعث میشود برخی گروهها، کمتر از دیگران مستحق همدلی یا حمایت تلقی شوند.
انجمن جامعه شناسی
source