سیده فرخنده پورنصرانی،کارشناس و کارشناس ارشد مدیریت بازرگانی دانشگاه گیلان / کارشناس ارشد پژوهش هنر دانشگاه گیلان
در ابتدا ذکر این نکته حیاتیست که مقصود از نوشتار پیشِرو توضیحِ داستانِ فیلم مذکور و یا تشریح نقش بازیگران آن نیست. هدف از معرفی این فیلم آن است که “روایت زندگی و تجربهی زیستهی فردی” به نام Charles را بهعنوان تلنگری فلسفی و روانشناختی در نظر بگیریم تا شاید شاکلهی اندیشهی آدمی و جهتِ تفکر و باورهایِ او در دو زمینهی بسیار مهم یعنی “روند زندگی و خودِ مرگ” دستخوش تغییر گردد.
داستانِ “زندگیِ چاک،۲۰۲۵” به کارگردانی Stephen king، محصول کشور آمریکا و در ژانرِ درام/ فلسفی، خانوادگی/ اجتماعی و روانشناختی/ شخصیتی، علمی_تخیلی و فانتزی، خلاصهای از لایههای عمیق روانی، ترسها، شادیهایِ زودگذر، اضطرابها، انتخابها، پندها و اندرزهاییست که هر فردی بهطور متفاوت در زندگی خود با آنها مواجه میشود. شاید چنین سوژههایی را در بسیاری از فیلمهای دیگر مشاهده کرده باشیم، اما این نوبت قرار است که جریانِ زندگی بهصورت معکوس بر ما پدیدار شود. به عبارتی، مخاطب در انتظار است تا از نقطهی صفر و شروع بر داستان متمرکز شود، ولی زندگیِ چاک از تختهای مرگ و فقدانِ آدمها، تکنولوژیِ پیشرفتهی زنده، انواعِ معضلاتِ اجتماعی مانند نبودِ اینترنت، تغییراتِ محیطیِ گسترده و مخرب مانند زلزله و بهطور کلی فضایی پُر از آشوب و خوفناک و تیرهی عصر مدرن و یا حتی آینده، در حکم نقطههایِ پایانی و نابودسازِ یک جهان آغاز میگردد. اینجاست که بهجایِ درگیری با خودِ فیلم در قالبی عام، بهتر است با تعمق، ژرفنگری، پرسشگری و کنجکاویِ خاص به تماشا بنشینیم. گویی هر کدام از ما یک “مستر چارلز ۳۹ ساله” هستیم. رویدادهایِ قابل فهم، زیستی، عاطفی و گاهی مبهمِ این داستان در سه پردهی مجزا، اما مرتبط به تصویر کشیده شدهاند که در ادامه و بهطور مختصر و مضمونی مورد پردازش قرار میگیرند.
برداشتِ مفهومی از تصویر یا پوستر؛
در هر نگاهی آغاز با رؤیتِ تصاویر است. متونِ رنگارنگی که در ترکیب و تلفیق با یکدیگر احساس آدمی را تحریک میکنند تا ذهن او به درجهای از ادراک و معنا برسد. پیش از آغاز تفسیرِ شخصی و پندارِ فردی باید به این مسئله توجه نمود و آن را مورد پرسش قرار داد که چرا پوستر فیلم فاعلِ اصلی را در “رقص و حرکت” نمایان کرده است! چرا کارگردان،Mr.king در فیلمهای دیگرش حتی در ژانر وحشت مانند Carrie از میدان رقص برای بروز خصوصیات فراانسانی بهره برده است! و حتی جالب اینجاست که ایدهی همراهیِ دختر رقصنده و بعدها همسرِ چارلز میتواند برگرفته از زندگیِ شخصی کارگردان باشد که با همدانشگاهی خود مسیر زندگیِ مشترک را پیمودند.
در باب این فیلم با صفحهی آبیای روبهرو هستیم که “عناصرِ بیانتهایِ” جهانی از جمله کهکشان و ستارهها، آسمان، کوهها و طبیعت و آب را در خود جا داده است. وسعتی که در هر دینی توسط خدا آفریده شده است تا انسانِ عقلمدار و سایر موجودات در آن زیست کنند. به عبارت دیگر، زندگانی در پهنهای آبیِ توأم با “رقص و آرامش”. شاید بتوان منظورِ طراح را چنین تفسیر نمود که هر زندگی جهانیست “از آنِ خود”؛ خودی که میتواند “خالق و سازنده و رونده” باشد. حتی جهتِ حرکتِ دستِ فاعل (به سویِ پایین) به نوعی بیانگرِ کنترلگریِ او بر ابژههاست. در واقع، هر احدی یک نظام و عالَم است که آسمان وُ طبیعت و زمین را منحصربهفرد مینگرد. شاید مهمترین پیامد این کاور، رقصِ انسانِ فانی در کانونِ دنیایِ بیکران باشد. بنابراین، بهتر است هر لحظه از زندگی را قدر دانست وُ از بودنِ افراطی در چارچوبها و قواعدِ سختِ انسانساز دوری نمود.
ژرفنگری در بخشهای مختلفِ روایت؛
۱-بخش اول؛ متشکریم (Charles krantz, thanks Charlie, 39 great years!)
بهطور کلی، آمیختهی سکانسهایِ بخشِ ابتدایی بر جنگ میانِ سرعتِ امروز وُ صبوریِ دیروز، رقابتِ میان وابستگی به اینترنتِ عصر حاضر و دلبستگیِ سنتیِ کتابها و ابزارهای انگشتی نوین و قلمِ کهن تمرکز دارد. در حقیقت این فصل در تکاپوی آن است که چهرهی نمادین و ظاهرِ پیشرفته، اما در حقیقت افسردهی درونی و تنهایِ آحاد جامعه را نشان دهد که با یک تخریب و یا فروپاشیِ جزئی در هر چیزی کنترل و نظم خود را از دست میدهد وُ زبان به “ای کاش” باز میکند. به عبارتی، اسلوبِ بیاعتبار و زودگذرِ مدرن او را به یادِ روشها و نحلههای دیروز میاندازد و از این طریق ذهنِ فلسفیاش به پرسشگری رو میآورد.
در این میان چهرهی مرگ در پسزمینهی صحنهها ایجاد رعب و وحشت میکند؛ دستگاههایِ بیمارستانیای که بدونِ بیمار و در حضور تختی خالی کار میکنند و نبض و ضربان را نشان میدهند. تصویر دلخراشی که میتواند بر پیشروی و پیشرفتِ قطعات آهنی، سیستمها و تکنولوژی، ولی افول و سقوط روحی و روانی افراد تأکید ویژهای داشته باشد. نمونههایی از جامعه که در سنِ کم و یا حتی بسیار کم پذیرایِ مرگ روحی و واقعی میشوند. جملهای ناب در پردهی اول کل این مطالب را بسیار صریح و کوتاه بیان میکند؛
“سایتها برمیگردن، ولی علائم نگارشیها داغون شده“..
۲-بخش دوم؛ زندهباد هنرمندان “خیابانی“
نواختنِ دخترِ رنگینپوستِ پُرشور و مستعد، ولی نیازمند، روابط عاشقانهی کوتاهمدت و نادیدهگرفتنِ احساسات، رها کردن یکدیگر بدون توجیه منطقی و دیدار، بروز عواطف از پشتِ ابزارهای دیجیتالی، گذرگاههایِ شلوغ و پریشان و پرهیاهو و بسیاری از بیتوجهیها و وضعیتهایِ ناخوشِ احوالِ امروزی، نمایانگرِ “عجله” و “سرعتی” هستند که آدمهایِ این روزها به آن دچار شدند. افرادی که اجازهی ساختن خاطرهای ماندگار را به هم نمیدهند و همواره ذهنشان تداعیگرِ دورانِ دور و گذشته است. چون از کنار یکدیگر به راحتی میگذرند…
به همین دلیل است که انواعِ هنرها از جمله موسیقی وُ رقص فرصت مکث، استماع، توجه و تدبیری شایسته برای این ورطهی تاریک و ترسناک است. درخور از آن لحاظ که لحظهی پایکوبی میدانِ تعاملِ اجتماعی، گفتوگویِ فرهنگی، بازنماییهایِ آیینی وُ از همه مهمتر، مقرِ ایجادِ ادراک، شادی، همبستگی وُ بیانِ فردیست. در یک عبارت کوتاه؛ پایگاهِ سلامتِ روان.
بنابراین، هنرمندانِ خیابانی از طریق وجود و حضور در کوچهها و مسیرهای گوناگون و رویارویی با انواع رفتارها، کردارها، مهربانیها و حتی شاید بیشتر تحقیرها و تمسخرها به زندگیِ در لحظه پایبند شدند. اینکه تمامِ این لحظهها و صحنهها مانند آدمهای خیابان “رهگذر و زودگذر هستند”، وَ تنها یک “خاطره و تصویر ذهنی” از آنها باقی خواهد ماند؛ آدمی در خیابانها انسان میشود.
۳-من در خود کثرتها نهفته دارم …
این قسمت از فیلم پردهبرداریِ محتوایی و کلامی از هستهی ماجرا و در واقع آغازِ فهم است؛ پیکارِ احساس و منطق، جنگِ استعداد و هنجارها، رقابتِ رقص وُ حساب. نمایشِ دورانهای پر ذوق و شوق کودکی و نونهالی و نوجوانیِ پسریست که خوشی وُ اصلِ خویش را در ثانیههایِ تحرک و رقص یافته، لکن بزرگترها و خانواده در فکر حساب و نظم و کتاباند. فرزندی که علاقه را به حاشیه راند وُ کسوتِ حساب را تن کرد. در واقع او زندگی را “فقط” عاقلانه ادامه داد تا جایی که خیلی زود از پا در آمد، وَ تنها خاطرههایِ رقص وُ شادمانیهای لحظهای و خودخواسته به آن قوت و قدرتِ وجود میداد.
نتیجه و مخلص کلام؛
هر کدام از ما آدمها در درون خودمان جهانی از” تنوع” نهفته داریم. آنچه که مهم است، چگونگیِ بهرهبردن از آنهاست. زندگی یک مسیرِ غافلگیر کنندهست که برای سپری کردن آن به تمامِ دانشها و و تجربهها و استعدادهایمان نیازمندیم؛ نه افراط، و نه تفریط…، بلکه میانهروی و اعتدال. مستر چارلز داستان شاید در ۳۹ سالگی و از جنبهی اجتماعی و جایگاه شغلی آدم موفقی بود، اما باید بپرسیم که آیا از نظر “ذهنی و روانی“ به چنین آرامشی دست یافت؟ آیا توانست در همان “زمان“ حالَش زندگی کند؟ آیا به اندازهی لحظههایِ در حال رقص، از زمانهایِ کارَش “خاطرههای خوش“ قابلِ تداعی دارد؟ آیا توانست علاقه و خواستهی کودکیاش را فراموش کند؟
فرایند معکوس فیلم به این دلیل قابل تحسین است که نتیجهی عملکردهای انسانی را ابتدا در قالبی رعبآور بر ما پدیدار کرد و مسئلهی پایانها و مرگ را در ذهن نشاند تا با چشمی باز و از منظر فلسفی به “گذشته و دوران کودکیِ خویش” بنگریم. شاید چنین تناقضی باعث شود که “قدر اکنون و این لحظه را بدانیم”…؛ زیرا زندگی رقص است وُ رقص، خود زندگیست.
Life is dance and dance is life …
source