Wp Header Logo 1227.png

مردی که با تنی چند از دوستان خود به طور مجردی به مناطق شمالی رفته بود، پس از چند روز تفریح و تفرج و درست کردن جوجه کباب در جنگل و شنا در دریا و قایق سواری در دریاچه لفور و آلوده کردن طبیعت با زباله‌ها و کثافت کاری‌های دیگر، هنگامی که با دوستانش برای خرید چیپس و ماست موسیر و نوشابه گازدار به سوپرمارکت مراجعت کرده بودند، به طور اتفاقی یکی از همسایگانش را به همراه خانواده دید که در حال خریدن تخم مرغ و نان لواش و نوشابه خانواده بودند. نزد آن‌ها رفت و سلام و احوال پرسی کرد و فهمید که آن‌ها نیز از دیروز برای فرار از آلودگی هوا به مناطق شمالی آمده‌اند و در ویلای بغلی اقامت دارند.

مرد از مرد همسایه پرسید: «از خانه ما چه خبر؟» مرد همسایه گفت: «سلامتی. همه چیز خوب بود.» مرد پرسید: «همسرم خوب بود؟» مرد همسایه گفت: «خوب.» مرد پرسید: «پسرم چطور؟» مرد همسایه گفت: «خوب.» مرد پرسید: «ماشین کلاسیکم؟» مرد همسایه گفت: «زیر چادر در داخل حیاط.» مرد گفت: «چه خوب.» 

در این هنگام زن همسایه رو به مرد کرد و گفت: «البته این تا دیروز بود.» مرد پرسید: «مگر چطور؟ دیروز طوری شد؟» زن همسایه گفت: «دیروز ماشینتان را بردند.» مرد با نگرانی پرسید: «چرا؟» زن همسایه گفت: «سقفش قر شد.» مرد با نگرانی بیشتر پرسید: «قر شد؟ برای چی؟» زن همسایه گفت: «خانمتان از روی بالکن خانه تان واقع در طبقه ششم رویش افتاد و سقفش را قر کرد.» 

مرد با نگرانی بیشترتر گفت: «خانمم افتاد؟ الان کجاست؟» زن همسایه گفت: «نفهمیدیم. آمبولانس آمد و او را برد.» مرد با نگرانی شدید پرسید: «چرا افتاد؟» زن همسایه گفت: «مشغول آب دادن به گلدان‌ها بود که خبر به کما رفتن پسرتان را تلفنی به او دادند، حالش به هم خورد و افتاد.» مرد که رنگی به رویش نمانده بود گفت: «پسرم به کما رفت؟ کی؟ چرا؟» 

زن همسایه گفت: «در یک نزاع خیابانی از ناحیه کتف چپ مورد اصابت چاقو قرار گرفت و در اثر شدت خون ریزی به کما رفت.» در این لحظه زانوان مرد سست شد و روی زمین نشست. دوستان مرد که این صحنه را دیدند، جلو آمدند و مرد را جمع کردند و با خود بردند. مرد همسایه که تا این لحظه ساکت بود رو به همسرش کرد و گفت: «جلوی او نخواستم بگویم، اما این سخنان دروغ چه بود که به وی گفتی؟»

زن همسایه گفت: «این مرد خانواده خود را در آلودگی هوا رها کرده و با دوستانش به شمال آمده و مشغول عیش و عشرت‌های آن چنانی شده و این طور که پیداست در غیاب خانواده اش به او بسیار هم خوش گذشته است. خواستم از دماغش دربیاید.» مرد همسایه گفت: «با این حرف‌ها که به او زدی، علاوه بر دماغش، از نواحی دیگرش نیز درآمد.» سپس سوار ماشین شدند تا به کنار دریا بروند و به طور خانوادگی به تفریحات سالم بپردازند.

source

einiat.ir

توسط einiat.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *