آرمان امروز- رها معیری: اظهارات اخیر عبدالرضا فولادوند، رئیس سازمان نهضت سوادآموزی، درباره بهبود نرخ باسوادی در کشورمان بار دیگر بحث «سواد» را به میان آورد، که وضعیت ایران در نرخ سواد چگونه است؟، فولادوند در گفتوگو با ایسنا از افزایش محسوس نرخ باسوادی در گروههای سنی مختلف خبر داده و اعلام کرده است که در برخی گروهها، نرخ سواد به آستانه ۱۰۰ درصد نزدیک شده؛ موضوعی که به گفته او نشاندهنده موفقیت در تثبیت سواد و کاهش بازگشت به بیسوادی است. این اظهارات در حالی مطرح میشود که تا چند سال پیش، برخی مسئولان از «ریشهکنی بیسوادی» سخن میگفتند، اما امروز، با وجود بهبود نسبی آمارها، پرسش اصلی این است که اساساً منظور ما از سواد چیست؟
اگر سواد را همچنان به تعریف کلاسیک آن، یعنی توانایی خواندن و نوشتن، محدود کنیم، آمارهای رسمی نشان میدهد ایران در این حوزه به دستاوردهای قابل توجهی رسیده است. افزایش نرخ باسوادی در گروههای سنی ۶ سال به بالا، ۱۰ سال به بالا و بهویژه گروه ۱۰ تا ۴۹ سال، نشاندهنده آن است که نظام آموزشی رسمی و برنامههای سوادآموزی توانستهاند بخش بزرگی از جمعیت را تحت پوشش قرار دهند. همچنین توسعه و تثبیت مراکز یادگیری محلی، آنگونه که فولادوند اشاره کرده، نقش مهمی در جلوگیری از بازگشت افراد به بیسوادی ایفا کرده است. از این منظر، ایران در مقایسه با بسیاری از کشورهای در حال توسعه، وضعیت نسبتاً مطلوبی دارد و میتوان گفت بحران «بیسوادی مطلق» تا حد زیادی مهار شده است.
اما مسئله دقیقاً از همینجا آغاز میشود. جهان امروز دیگر سواد را صرفاً در توانایی خواندن یک متن ساده یا نوشتن چند جمله خلاصه نمیکند. در ادبیات جدید آموزشی، سواد مفهومی چندبعدی است که مجموعهای از مهارتها را در بر میگیرد؛ از سواد رسانهای و دیجیتال گرفته تا سواد اطلاعاتی، مالی، علمی، زیستمحیطی و حتی سواد شهروندی. در چنین نگاهی، فرد باسواد کسی است که بتواند اطلاعات را تحلیل کند، اخبار جعلی را از واقعی تشخیص دهد، از فناوریهای نوین بهدرستی استفاده کند، تصمیمهای آگاهانه مالی بگیرد و در جامعهای پیچیده و پرشتاب، کنشگرانه و مسئولانه عمل کند.
با این تعریف، تصویر ایران چندان روشن نیست. هرچند آمار دقیقی تحت عنوان «نرخ باسوادی نوین» بهصورت رسمی منتشر نمیشود، اما شواهد و گزارشهای بینالمللی نشان میدهد که ایران در بسیاری از شاخصهای مرتبط با سوادهای جدید، جایگاه متوسط یا حتی پایینتری نسبت به ظرفیتهای انسانی خود دارد. برای نمونه، در حوزه سواد رسانهای، گسترش شایعات، اخبار جعلی و تأثیرپذیری گسترده از شبکههای اجتماعی، نشانهای از ضعف مهارت تحلیل و ارزیابی اطلاعات است. در حوزه سواد دیجیتال نیز اگرچه ضریب نفوذ اینترنت بالاست، اما استفاده مؤثر، ایمن و خلاقانه از فناوری همچنان با چالشهای جدی روبهروست.
این فاصله میان «باسوادی آماری» و «باسوادی واقعی» همان شکافی است که بسیاری از نظامهای آموزشی در حال توسعه با آن دستوپنجه نرم میکنند. تمرکز بیش از حد بر شاخصهای کمی، مانند درصد باسوادی، میتواند این تصور را ایجاد کند که مسئله سواد حل شده، در حالی که کیفیت سواد و کارکرد آن در زندگی فردی و اجتماعی کمتر مورد توجه قرار گرفته است. به بیان دیگر، ممکن است جامعهای تقریباً بیسواد به معنای کلاسیک نداشته باشد، اما همچنان با شهروندانی مواجه باشد که در برابر پیچیدگیهای جهان مدرن، آسیبپذیرند.
در چنین شرایطی، پرسش مهم این است که چگونه میتوان به بهبود واقعی و پایدار دست یافت؟ نخستین گام، بازتعریف رسمی مفهوم سواد در سیاستگذاری آموزشی است. سوادآموزی نباید صرفاً به آموزش خواندن و نوشتن محدود بماند، بلکه باید مهارتهای زندگی در قرن بیستویکم را هدف قرار دهد. مراکز یادگیری محلی، که فولادوند از تثبیت نقش آنها سخن گفته، میتوانند بستر مناسبی برای آموزش سوادهای نوین باشند؛ مشروط بر آنکه محتوای آموزشی آنها بهروز و متناسب با نیازهای جامعه طراحی شود.
گام دوم، پیوند دادن نظام آموزشی رسمی با نیازهای واقعی جامعه است. مدارس و برنامههای آموزشی اگر نتوانند قدرت تفکر انتقادی، حل مسئله و تحلیل اطلاعات را در دانشآموزان تقویت کنند، خروجی آنها هرچند «باسواد» محسوب شود، اما در عمل کارآمد نخواهد بود. در نهایت، ارتقای سواد نوین نیازمند همکاری میان نهادهای آموزشی، رسانهها و سیاستگذاران فرهنگی است؛ چرا که سواد در دنیای جدید، تنها یک مهارت فردی نیست، بلکه زیرساختی برای توسعه اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی به شمار میرود. بهبود نرخ باسوادی به معنای سنتی، بیتردید دستاورد مهمی است، اما اگر این موفقیت به بازنگری عمیق در مفهوم سواد منجر نشود، ممکن است ما را از چالشهای واقعی پیشرو غافل کند؛ چالشهایی که حل آنها، بیش از هر زمان دیگری، به سوادی فراتر از خواندن و نوشتن نیاز دارد.
source