فرارو– جیسون ویلیک ستون نویس روزنامه واشنگتن پست و سردبیر سابق روزنامه وال استریت ژورنال
به گزارش فرارو به نقل از روزنامه واشنگتن پست، اگرچه تقسیمبندی کلاسیک میان «واقعگرایان» و «آرمانگرایان» در سیاست خارجی تا حدی سادهسازی محسوب میشود، اما همچنان ابزاری کارآمد برای درک طیف نگرشها در سیاستورزی آمریکاست. واقعگرایان، محور اصلی سیاست خارجی را صیانت از امنیت فیزیکی و منافع اقتصادی ایالات متحده میدانند. در مقابل، آرمانگرایان بر این باورند که ایالات متحده باید فراتر از منافع مادی خود حرکت کند و نقش پیشگام در ترویج دموکراسی و حقوق بشر ایفا نماید.
از ریاض تا مونیخ؛ بازی دوگانه ترامپ در سیاست خارجی!
این دو رویکرد، هرچند در عمل بارها در هم آمیختهاند و نقاط اشتراک فراوانی دارند، اما همچنان به تحلیلگران کمک میکند تا بازیگران عرصه سیاست خارجی را بر اساس میزان وزندهی آنها به منافع ملی یا ارزشهای جهانی از یکدیگر متمایز کنند. در فضای سیاسی واشنگتن، این تلقی غالب است که دولت ترامپ در جبهه واقعگرایان قرار میگیرد؛ رئیس جمهوری که با شعار «اول آمریکا» بر صحنه آمد، سیاست را معاملهمحور میبیند و بیشترین حملاتش را نثار نئومحافظهکاران میکند.
اما آنطور که شواهد نشان میدهد، ترامپ هرگز آرمانگرایی را بهطور کامل از سیاست خارجی حزب جمهوریخواه حذف نکرده، بلکه آن را به سمت اهداف و مخاطبانی دیگر سوق داده است. نمونه بارز این رویکرد، بیانیه تند و صریح وزارت خارجه آمریکا در هفته گذشته است؛ بیانیهای که نه علیه رژیمهای اقتدارگرا در خاورمیانه، روسیه یا چین، بلکه اینبار مستقیماً اروپا را نشانه گرفت. در این سند، واشنگتن اروپا را «کانون سانسور دیجیتال، مهاجرت بیرویه، محدودیت آزادی مذهبی و دیگر حملات به حاکمیت دموکراتیک» خواند.
این منطق دقیقاً بازتابی است از سخنان جی.دی. ونس، معاون رئیسجمهور در کنفرانس امنیتی مونیخ در ماه فوریه؛ جایی که او به بازداشت یک مرد مسیحی در نزدیکی کلینیک سقط جنین در بریتانیا اشاره کرد و هشدار داد: «در بریتانیا و سراسر اروپا، نگران عقبنشینی آزادی بیان هستم.» موضع آزادیخواهانهای که ونس و وزارت خارجه دولت ترامپ درباره اروپا اتخاذ کردهاند را اگر با ادبیات مورد استفاده مقامات همین دولت در قبال خاورمیانه و آسیا مقایسه کنیم، تضادی آشکار به چشم میخورد.
ماه گذشته، ترامپ در سخنرانیاش در ریاض، پایتخت عربستان سعودی، کاملاً با رویکردی واقعگرایانه ظاهر شد؛ رئیسجمهور آمریکا با لحنی کنایهآمیز، ایده «درس دادن درباره نحوه زندگی و حکومت» را خطاب به رهبران عرب به سخره گرفت و بهصراحت تأکید کرد: «واشنگتن قصد ندارد درباره جایگاه کشورهای منطقه در جدول دموکراسیها سختگیری کند؛آمریکا تنها بهدنبال تجارت و منافع اقتصادی است.»
دوگانگی آشکار؛ سیاست خارجی آمریکا بین واقعگرایی و آرمانخواهی گزینشی
پیت هگست، وزیر دفاع آمریکا همین واقعگرایی را روز شنبه در سخنرانی کلیدیاش در سنگاپور به نمایش گذاشت. او با اشاره به سخنرانی پیشین دونالد ترامپ در عربستان سعودی تصریح کرد: «ایالات متحده دیگر تمایلی به دنبال کردن سیاست خارجی اخلاقگرایانه و نصیحتمحور گذشته ندارد. ما برای فشار آوردن به دیگر کشورها جهت پذیرش سیاستها یا ایدئولوژیهای خاص اینجا نیستیم.» هگست تأکید کرد: «همه ما ملتهایی مستقل هستیم.» بدین ترتیب، دستورکار سیاست خارجی آمریکا بهوضوح دوگانه است: در آسیا و خاورمیانه، خونسردی واقعگرایانه غالب است؛ جایی که سرکوب سیاسی در کشورهایی مانند تایلند یا فیلیپین کمتر با واکنش جدی واشنگتن مواجه میشود. اما در اروپا، رویکرد کاملاً متفاوتی حاکم است؛ فشارهای ایدئولوژیک و انتقادات علنی علیه پاریس و برلین جای هیچ مصونیتی باقی نگذاشتهاند.
نقد ایدئولوژیک واشنگتن علیه اروپا، صرفاً به انتقاد لفظی محدود نمیشود، بلکه لایهای از تهدید غیرمستقیم را نیز در خود دارد؛ تهدیدی که نه از جنس لشکرکشی نظامی یا اشغال بروکسل، بلکه هشدار به رها شدن اروپا در جهانی بیثبات و ناامن است. پیام روشن است: اگر قاره سبز از افراطگراییهای «بیدارگرایانه» خود عقبنشینی کند، همچنان میتواند روی حمایت نظامی آمریکا حساب کند؛ اما در غیر اینصورت، ممکن است زیر سایه تهدیدهای امنیتی تنها بماند.
این رویکرد دوگانه را میتوان در رفتار اخیر ترامپ با سیریل رامافوسا، رئیسجمهور آفریقای جنوبی نیز مشاهده کرد. دونالد ترامپ در دفتر بیضی کاخ سفید، رامافوسا را به دلیل «قوانین نژادپرستانه» و فشارهای ادعایی بر کشاورزان سفیدپوست توبیخ کرد؛ نمونهای آشکار از آرمانگرایی گزینشی در سیاست خارجی آمریکا. تناقض اینجاست که همین دونالد ترامپ، هنگام سخنرانی در ریاض به رهبران عرب گوشزد کرده بود که «رؤسایجمهور پیشین آمریکا به این توهم دچار بودند که وظیفه دارند روح رهبران خارجی را اصلاح کنند و با سیاست آمریکا برای گناهان آنها عدالت اجرا کنند.»
پرسش از اینکه چرا ترامپ ماجرای رامافوسا و آفریکانرها را به چالش کشید، در واقع پاسخ را در خود نهفته دارد: گروهی که در این روایت مورد ادعای «آزار» قرار گرفتهاند، سفیدپوستان هستند. در حالیکه اغلب فعالان حقوق بشر و آرمانگرایان سیاست خارجی نگاهشان معطوف به گروههایی چون رنگینپوستان، اقلیتهای جنسی یا مهاجران است. امادولت ترامپ ترجیح میدهد تمرکز خود را بر حقوق مسیحیان در اروپا و سفیدپوستان در آفریقای جنوبی بگذارد؛ اقشاری که در ایالات متحده، پایگاه سنتی رأیدهندگان جمهوریخواه بهشمار میروند.
نقشه ترامپ برای جهان؛ واقعگرایی با رنگوبوی ایدئولوژیک
در چنین فضایی، اگر سیاست داخلی کشوری در خارج از آمریکا «بیدارگرایانه» یا لیبرال توصیف شود، ترامپ بهراحتی میتواند از یک واقعگرای سرسخت و مدافع حاکمیت ملی، به منتقد اخلاقگرای امور داخلی آن کشور تبدیل شود. انتقاد جدی به این رویکرد آن است که ترامپ آرمانگرایی را نه به شکلی اصیل و جهانشمول، بلکه بهصورت گزینشی و ابزاری مطرح میکند. ارزشهای دموکراتیک و حقوق بشری تنها زمانی از سوی او برجسته میشوند که با منافع یا محاسبات سیاسیاش همراستا باشند.
با این همه، نباید فراموش کرد که آرمانگرایی در سیاست خارجی آمریکا همواره رنگ و بوی گزینش داشته و صداقت آن بارها محل تردید بوده است. بیانیه معروف و بینالمللگرایانه وودرو ویلسون چهارده اصل (۱۹۱۸)—گرچه خطاب به «ملتهای جهان» نوشته شده بود، اما دغدغه اصلیاش اروپا بود و نه مستعمرات یا جهان غیرغربی. در دوران جنگ سرد نیز، واشنگتن بارها در عمل با دیکتاتورهایی همپیمان شد که تنها یک ویژگی « ایستادگی مقابل کمونیسم» داشتند.همین آمریکا، همزمان که نقض حقوق بشر در شوروی را محکوم میکرد، چشم خود را بر رفتار مستبدانه متحدانش میبست.
دولت ترامپ امروز با شور و حرارت، پروژههای آرمانگرایانه دولتهای پیشین را نقد میکند، اما در عمل، به واقعگرایی ناب بازنگشته است. سیاست خارجی او شکل تازهای از بینالمللگرایی ،اینبار با رویکردی ضد «بیدارگری» و لیبرالیسم فرهنگی را پی گرفته است. واقعیت آن است که دموکراسیها بهسختی میتوانند ارزشها و باورهای خود را به طور کامل از سیاست خارجیشان جدا کنند.
source